0
مسیر جاری :
چه خير باشد در خيل و لشکري که درو انوری

چه خير باشد در خيل و لشکري که درو

چه خير باشد در خيل و لشکري که درو شاعر : انوري نجيب مشرف و عارض فريد لنگ بود چه خير باشد در خيل و لشکري که درو خبر که دست دگر نيز زير سنگ بود شکست پاي يکي زود تا نه دير...
تويي آن صدر که بر پايه‌ي قدرت نرسد انوری

تويي آن صدر که بر پايه‌ي قدرت نرسد

تويي آن صدر که بر پايه‌ي قدرت نرسد شاعر : انوري به مثل گر سر خصم تو بر افلاک بود تويي آن صدر که بر پايه‌ي قدرت نرسد دامن دولتش از دست فلک چاک بود دست در دامن جاه تو زند...
زن چو ميغست و مرد چون ماهست انوری

زن چو ميغست و مرد چون ماهست

زن چو ميغست و مرد چون ماهست شاعر : انوري ماه را تيرگي زميغ بود زن چو ميغست و مرد چون ماهست به بهينه زنان دريغ بود بدترين مرد اندر اين عالم گزدن او سزاي تيغ بود ...
آسمان آن بخيل بدفعلست انوری

آسمان آن بخيل بدفعلست

آسمان آن بخيل بدفعلست شاعر : انوري که ازو جز که فعل بد نجهد آسمان آن بخيل بدفعلست هرگز از دست او به جان نرهد نان و آبش مخور که هرکه خورد مشتکي جو به نزد او بنهد ...
به خشک ريش گري در هري نديدستي انوری

به خشک ريش گري در هري نديدستي

به خشک ريش گري در هري نديدستي شاعر : انوري ز هجو روي سياهي که نوبتي بيند به خشک ريش گري در هري نديدستي که مرغ ذکر تو تا جاودان از آن چيند کنون به خيمه زدن دانه‌اي پراکندي...
پس دريده بريده پيشي چند انوری

پس دريده بريده پيشي چند

پس دريده بريده پيشي چند شاعر : انوري که نديمان حضرت شاهند پس دريده بريده پيشي چند که کسي چند پاره در راهند از چپ و راست خلق مي‌رانند ز نور راي تو دانم ستاره راي شوند...
اي بزرگي که کلک وهمت تو انوری

اي بزرگي که کلک وهمت تو

اي بزرگي که کلک وهمت تو شاعر : انوري روي اميد را چو لاله کنند اي بزرگي که کلک وهمت تو جبر کسر هزار ساله کنند از يک احسان تو شکسته‌دلان آن کسان کز نياز ناله کنند ...
اي کريمي که از نوال کفت انوری

اي کريمي که از نوال کفت

اي کريمي که از نوال کفت شاعر : انوري کان و دريا هميشه ناله کنند اي کريمي که از نوال کفت به کف دست تو حواله کنند روزي خلق چون مقدر شد بامنش باز مي حلاله کنند عيش...
اي خداوندي که از روي تفاخر بنده‌وار انوری

اي خداوندي که از روي تفاخر بنده‌وار

اي خداوندي که از روي تفاخر بنده‌وار شاعر : انوري نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کنند اي خداوندي که از روي تفاخر بنده‌وار آز را از بي‌نيازي جاودان قارون کنند آفتاب راي...
بافلک دي نيازمندي گفت انوری

بافلک دي نيازمندي گفت

بافلک دي نيازمندي گفت شاعر : انوري چون منت گر نيازمند کنند بافلک دي نيازمندي گفت توچه گويي که باتو چند کنند زان ستمها که گردش تو کند چند بخت مرانژند کنند آخر اين...