0
مسیر جاری :
چشم رضا و مرحمت بر همه باز مي‌کني سعدی شیرازی

چشم رضا و مرحمت بر همه باز مي‌کني

چشم رضا و مرحمت بر همه باز مي‌کني شاعر : سعدي چون که به بخت ما رسد اين همه ناز مي‌کني چشم رضا و مرحمت بر همه باز مي‌کني عشق حقيقتست اگر حمل مجاز مي‌کني اي که نيازموده‌اي...
سرو ايستاده به چو تو رفتار مي‌کني سعدی شیرازی

سرو ايستاده به چو تو رفتار مي‌کني

سرو ايستاده به چو تو رفتار مي‌کني شاعر : سعدي طوطي خموش به چو تو گفتار مي‌کني سرو ايستاده به چو تو رفتار مي‌کني دامي نهاده‌اي که گرفتار مي‌کني کس دل به اختيار به مهرت...
فرخ صباح آن که تو بر وي نظر کني سعدی شیرازی

فرخ صباح آن که تو بر وي نظر کني

فرخ صباح آن که تو بر وي نظر کني شاعر : سعدي فيروز روز آن که تو بر وي گذر کني فرخ صباح آن که تو بر وي نظر کني خرم ولايتي که تو آن جا سفر کني آزاد بنده‌اي که بود در رکاب...
چرا به سرکشي از من عنان بگرداني سعدی شیرازی

چرا به سرکشي از من عنان بگرداني

چرا به سرکشي از من عنان بگرداني شاعر : سعدي مکن که بيخودم اندر جهان بگرداني چرا به سرکشي از من عنان بگرداني چه گردد ار دل نامهربان بگرداني ز دست عشق تو يک روز دين بگردانم...
همه کس را تن و اندام و جمالست و جواني سعدی شیرازی

همه کس را تن و اندام و جمالست و جواني

همه کس را تن و اندام و جمالست و جواني شاعر : سعدي وين همه لطف ندارد تو مگر سرو رواني همه کس را تن و اندام و جمالست و جواني همه اسمند و تو جسمي همه جسمند و تو جاني نظر...
نه طريق دوستانست و نه شرط مهرباني سعدی شیرازی

نه طريق دوستانست و نه شرط مهرباني

نه طريق دوستانست و نه شرط مهرباني شاعر : سعدي که به دوستان يک دل سر دست برفشاني نه طريق دوستانست و نه شرط مهرباني که جواب تلخ گويي تو بدين شکردهاني دلم از تو چون برنجد...
نگويم آب و گلست آن وجود روحاني سعدی شیرازی

نگويم آب و گلست آن وجود روحاني

نگويم آب و گلست آن وجود روحاني شاعر : سعدي بدين کمال نباشد جمال انساني نگويم آب و گلست آن وجود روحاني گل بهشت مخمر به آب حيواني اگر تو آب و گلي همچنان که ساير خلق ...
ندانمت به حقيقت که در جهان به که ماني سعدی شیرازی

ندانمت به حقيقت که در جهان به که ماني

ندانمت به حقيقت که در جهان به که ماني شاعر : سعدي جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جاني ندانمت به حقيقت که در جهان به که ماني که هر که را تو بگيري ز خويشتن برهاني به...
کبر يک سو نه اگر شاهد درويشاني سعدی شیرازی

کبر يک سو نه اگر شاهد درويشاني

کبر يک سو نه اگر شاهد درويشاني شاعر : سعدي ديو خوش طبع به از حور گره پيشاني کبر يک سو نه اگر شاهد درويشاني يا به هر گوشه که باشد که تو خود بستاني آرزو مي‌کندم با تو دمي...
ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني سعدی شیرازی

ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني

ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني شاعر : سعدي دودم به سر برآمد زين آتش نهاني ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني ما را نمي‌گشايند از قيد مهرباني شيراز در نبسته‌ست از کاروان...