0
مسیر جاری :
يار گرفته‌ام بسي چون تو نديده‌ام کسي سعدی شیرازی

يار گرفته‌ام بسي چون تو نديده‌ام کسي

يار گرفته‌ام بسي چون تو نديده‌ام کسي شاعر : سعدي شمع چنين نيامدست از در هيچ مجلسي يار گرفته‌ام بسي چون تو نديده‌ام کسي نقد چنين کم اوفتد خاصه به دست مفلسي عادت بخت من...
بر آستان وصالت نهاده سر سعدي سعدی شیرازی

بر آستان وصالت نهاده سر سعدي

بر آستان وصالت نهاده سر سعدي شاعر : سعدي بر آستين خيالت نبوده دسترسي بر آستان وصالت نهاده سر سعدي که ياد ناورد از من به سال‌ها نفسي همي‌زنم نفس سرد بر اميد کسي به...
گر درون سوخته‌اي با تو برآرد نفسي سعدی شیرازی

گر درون سوخته‌اي با تو برآرد نفسي

گر درون سوخته‌اي با تو برآرد نفسي شاعر : سعدي چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسي گر درون سوخته‌اي با تو برآرد نفسي خود چنين روي نبايست نمودن به کسي اي که انصاف دل سوختگان...
تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي سعدی شیرازی

تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي

تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي شاعر : سعدي تا کي اي ناله زار از جگرم برخيزي تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي از غم دوست به روي چو زرم برخيزي تا کي اي چشمه سيماب که در...
تو خود به صحبت امثال ما نپردازي سعدی شیرازی

تو خود به صحبت امثال ما نپردازي

تو خود به صحبت امثال ما نپردازي شاعر : سعدي نظر به حال پريشان ما نيندازي تو خود به صحبت امثال ما نپردازي که من اسير نيازم تو صاحب نازي وصال ما و شما دير متفق گردد ...
اميدوارم اگر صد رهم بيندازي سعدی شیرازی

اميدوارم اگر صد رهم بيندازي

اميدوارم اگر صد رهم بيندازي شاعر : سعدي که بار ديگرم از روي لطف بنوازي اميدوارم اگر صد رهم بيندازي ضرورتست که با روزگار درسازي چو روزگار نسازد ستيزه نتوان برد که سرگزيت...
اگر گلاله مشکين ز رخ براندازي سعدی شیرازی

اگر گلاله مشکين ز رخ براندازي

اگر گلاله مشکين ز رخ براندازي شاعر : سعدي کنند در قدمت عاشقان سراندازي اگر گلاله مشکين ز رخ براندازي نظاره کن که چه مستي کنند و جانبازي اگر به رقص درآيي تو سرو سيم اندام...
هر سلطنت که خواهي مي‌کن که دلپذيري سعدی شیرازی

هر سلطنت که خواهي مي‌کن که دلپذيري

هر سلطنت که خواهي مي‌کن که دلپذيري شاعر : سعدي در دست خوبرويان دولت بود اسيري هر سلطنت که خواهي مي‌کن که دلپذيري دانسته‌ام وليکن خون خوار ناگزيري جان باختن به کويت در...
ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري سعدی شیرازی

ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري

ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري شاعر : سعدي چون سنگ دلان دل بنهاديم به دوري ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري گويي همه عالم ظلماتست و تو نوري بعد از تو که در چشم من آيد...
تو در کمند نيفتاده‌اي و معذوري سعدی شیرازی

تو در کمند نيفتاده‌اي و معذوري

تو در کمند نيفتاده‌اي و معذوري شاعر : سعدي از آن به قوت بازوي خويش مغروري تو در کمند نيفتاده‌اي و معذوري ميسرت نشود عاشقي و مستوري گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد...