0
مسیر جاری :
مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم خاقانی

مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم

مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم شاعر : خاقاني به خاک پاي او کاميد خاک پاي او دارم مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم من آنگه جاي او دانم که جان را جاي او دارم ...
گفتم به ري مراد دل آسان برآورم خاقانی

گفتم به ري مراد دل آسان برآورم

گفتم به ري مراد دل آسان برآورم شاعر : خاقاني ز آنجا سفر به خاک خراسان برآورم گفتم به ري مراد دل آسان برآورم وز طوس و روضه آرزوي جان برآورم در ره دمي به تربت بسطام برزنم...
به ميدان وفا يارم چنان آمد که من خواهم خاقانی

به ميدان وفا يارم چنان آمد که من خواهم

به ميدان وفا يارم چنان آمد که من خواهم شاعر : خاقاني ز ديوان هواکارم چنان آمد که من خواهم به ميدان وفا يارم چنان آمد که من خواهم ز قرعه نقش پندارم چنان آمد که من خواهم ...
نازي است تو را در سر، کمتر نکني دانم خاقانی

نازي است تو را در سر، کمتر نکني دانم

نازي است تو را در سر، کمتر نکني دانم شاعر : خاقاني دردي است مرا در دل، باور نکني دانم نازي است تو را در سر، کمتر نکني دانم گر بوسه زنم پايت، سر برنکني دانم خيره چه سراندازم...
کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم خاقانی

کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم

کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم شاعر : خاقاني دارم به کفر عشقت ايمان چرا ندارم کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم رمزي ز راز مهرت در جان چرا ندارم سوزي ز ساز عشقت در دل...
از تف دل آتشين دهانم خاقانی

از تف دل آتشين دهانم

از تف دل آتشين دهانم شاعر : خاقاني زان نام تو بر زبان نرانم از تف دل آتشين دهانم نام تو بسوزد از زبانم ترسم که چو صبر از غم تو فرياد بسوخت در دهانم فرياد کز آتش...
نام تو چون بر زبان مي‌آيدم خاقانی

نام تو چون بر زبان مي‌آيدم

نام تو چون بر زبان مي‌آيدم شاعر : خاقاني آب حيوان در دهان مي‌آيدم نام تو چون بر زبان مي‌آيدم هردم از لب بوي جان مي‌آيدم تا لب من خاک‌بوس کوي توست فرق سر بر آستان مي‌آيدم...
گفتم آه آتشين بس کن، نه من خاک توام خاقانی

گفتم آه آتشين بس کن، نه من خاک توام

گفتم آه آتشين بس کن، نه من خاک توام شاعر : خاقاني نه مسلسل هم‌چو آبم تا هوسناک توام گفتم آه آتشين بس کن، نه من خاک توام اي گوزن آسا نه من زنده به ترياک توام مهره‌ي افعي...
اين خود چه صورت است که من پاي‌بست اويم خاقانی

اين خود چه صورت است که من پاي‌بست اويم

اين خود چه صورت است که من پاي‌بست اويم شاعر : خاقاني وين خود چه آفت است که من زير دست اويم اين خود چه صورت است که من پاي‌بست اويم من دل شکسته زانم کاندر شکست اويم او...
زنگ دل از آب روي شستيم خاقانی

زنگ دل از آب روي شستيم

زنگ دل از آب روي شستيم شاعر : خاقاني وز درد هوا سبوي شستيم زنگ دل از آب روي شستيم وز يار کناره جوي شستيم دل را به کنار جوي برديم از خون سر چار سوي شستيم از شهر...