مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم

مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم شاعر : خاقاني به خاک پاي او کاميد خاک پاي او دارم مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم من آنگه جاي او دانم که جان را جاي او دارم ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم
مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم
مرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم

شاعر : خاقاني

به خاک پاي او کاميد خاک پاي او دارممرا گوئي چه سر داري، سر سوداي او دارم
من آنگه جاي او دانم که جان را جاي او دارمازو تا جان اگر فرقي کنم کافر دلي باشد
نينديشم که چون خاصان قبول راي او دارمگر او از لطف عام خود مرا مقبول خود دارد
دل اينجا از سگان کيست تا پرواي او دارماگر دل در غمش گم شد چه شايد کرد، گو گم شو
ندا آيد که تا سر دارم اين سوداي او دارمبن هر موي را گر باز پرسي تا چه سر دارد
که جان داروي خويش از درد جان افزاي او دارمبه جان او کزو جان را به درد اوست خرسندي
که در گردن کمند زلف دود آساي او دارمشکارم کرد زلف او چو آتش سرخ رخ زانم
خجل باشم که اين خلعت نه بر بالاي او دارماگر صد جان خاقاني به بالايش برافشانم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط