کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم شاعر : خاقاني دارم به کفر عشقت ايمان چرا ندارم کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم رمزي ز راز مهرت در جان چرا ندارم سوزي ز ساز عشقت در دل چرا نگيرم من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم آتش به خاک پنهان دارند صبح خيزان چون کشتني است جانم، قربان چرا ندارم عيد است اين که بر جان کشتن حواله کردي چون دل سراي غم شد شادان چرا ندارم ني کم سعادت است اين کامد غم تو در دل چون بيخودي است کارم سامان چرا ندارم تا خود پرست بودم...