نازي است تو را در سر، کمتر نکني دانم شاعر : خاقاني دردي است مرا در دل، باور نکني دانم نازي است تو را در سر، کمتر نکني دانم گر بوسه زنم پايت، سر برنکني دانم خيره چه سراندازم بر خاک سر کويت عمري شد و زين وعده، کمتر نکني دانم گفتي بدهم کامت اما نه بدين زودي داني که خطا کردي، ديگر نکني دانم بوسيم عطا کردي، زان کرده پشيماني خود دست به خون من، هم تر نکني دانم گر کشتنيم باري هم دست تو و تيغت خانه همه خون بيني، سر درنکني دانم گهگه زني از شوخي...