0
مسیر جاری :
از هستي خود که ياد دارم خاقانی

از هستي خود که ياد دارم

از هستي خود که ياد دارم شاعر : خاقاني جز سايه نماند يادگارم از هستي خود که ياد دارم هم نيست عجب ز روزگارم ور سايه ز من بريده گردد چون سايه ز من رميد يارم چون يار...
به بوي دل يار يک‌رنگ بود خاقانی

به بوي دل يار يک‌رنگ بود

به بوي دل يار يک‌رنگ بود شاعر : خاقاني به منزل درنگي که من داشتم به بوي دل يار يک‌رنگ بود هوا برد رنگي که من داشتم برد رنگ ديبا هوا لاجرم کمان شد خدنگي که من داشتم...
تا چند ستم رسيده باشم خاقانی

تا چند ستم رسيده باشم

تا چند ستم رسيده باشم شاعر : خاقاني چون سايه ز خود رميده باشم تا چند ستم رسيده باشم نالان و ستم رسيده باشم لب بسته گلو گرفته چون ناي کانصاف ز کس نديده باشم انصاف...
گر به عيار کسان از همه کس کمتريم خاقانی

گر به عيار کسان از همه کس کمتريم

گر به عيار کسان از همه کس کمتريم شاعر : خاقاني هيچ کسان را به نقد از همه محرم‌تريم گر به عيار کسان از همه کس کمتريم ما به قبولي که نيست از همه خرم‌تريم گر به اميدي که...
ز خاک پاشي در دستخون فرومانديم خاقانی

ز خاک پاشي در دستخون فرومانديم

ز خاک پاشي در دستخون فرومانديم شاعر : خاقاني ز پاک‌بازي نقش فنا فرو خوانديم ز خاک پاشي در دستخون فرومانديم به فرق گنبد فرتوت خاک بفشانديم به نعش عالم جيفه نماز برکرديم...
در سينه نفس چنان شکستم خاقانی

در سينه نفس چنان شکستم

در سينه نفس چنان شکستم شاعر : خاقاني کز ناله‌ي دل جهان شکستم در سينه نفس چنان شکستم آب از مژه در ميان شکستم دل آتش غصه در ميان داشت تا لشکر شبروان شکستم بردم به...
در سايه‌ي غم شکست روزم خاقانی

در سايه‌ي غم شکست روزم

در سايه‌ي غم شکست روزم شاعر : خاقاني خورشيد سياه شد ز سوزم در سايه‌ي غم شکست روزم تا کين دل از فلک بتوزم از دود جگر سلاح کردم مونس شده تا بگاه روزم تنها همه شب...
با بخت در عتابم و با روزگار هم خاقانی

با بخت در عتابم و با روزگار هم

با بخت در عتابم و با روزگار هم شاعر : خاقاني وز يار در حجابم و از غم‌گسار هم با بخت در عتابم و با روزگار هم بر آسمان وبالم و بر روزگار هم بر دوستان نکالم و بر اهلبيت...
بر سرير نياز مي‌غلطم خاقانی

بر سرير نياز مي‌غلطم

بر سرير نياز مي‌غلطم شاعر : خاقاني بر چراگاه ناز مي‌غلطم بر سرير نياز مي‌غلطم به سر خاک باز مي‌غلطم خوش خوش آيد مرا که پيش درت بر بساط نياز مي‌غلطم پيش زخم تو کعبتين...
از گشت چرخ کار به سامان نيافتم خاقانی

از گشت چرخ کار به سامان نيافتم

از گشت چرخ کار به سامان نيافتم شاعر : خاقاني وز دور دهر عمر تن آسان نيافتم از گشت چرخ کار به سامان نيافتم يک رنج بازگوي که من آن نيافتم زين روزگار بي‌بر و گردون کژ نهاد...