در سايهي غم شکست روزم شاعر : خاقاني خورشيد سياه شد ز سوزم در سايهي غم شکست روزم تا کين دل از فلک بتوزم از دود جگر سلاح کردم مونس شده تا بگاه روزم تنها همه شب من و چراغي گاه از تف سينه برفروزم گاهي بکشم به آه سردش زين پرده در آن فرو ندوزم يک اهل نماند پس چرا چشم تا عمر چه بردهد هنوزم خاقاني دل شکستهام، باش