0
مسیر جاری :
کند آهنگ و پسش نشناسد خاقانی

کند آهنگ و پسش نشناسد

کند آهنگ و پسش نشناسد شاعر : خاقاني خوش نفس دارد خاقاني ليک کند آهنگ و پسش نشناسد دلبر آن به که کسش نشناسد چرخ، قدر نفسش نشناسد ماه سي روزه به از چارده شب نوبر...
تا مرا عشق يار غار افتاد خاقانی

تا مرا عشق يار غار افتاد

تا مرا عشق يار غار افتاد شاعر : خاقاني پاي من در دهان مار افتاد تا مرا عشق يار غار افتاد ديده‌ام را نصيب خار افتاد چکنم چون ز گلستان اميد نتوانست بر کنار افتاد ...
دل سکه‌ي عشق مي نگرداند خاقانی

دل سکه‌ي عشق مي نگرداند

دل سکه‌ي عشق مي نگرداند شاعر : خاقاني جان خطبه‌ي عافيت نمي‌خواند دل سکه‌ي عشق مي نگرداند صبرش گرهي گشاد نتواند يک رشته‌ي جان به صد گره دارم کاين آتش غم جز آب ننشاند...
روي تو را در رکاب شمس و قمر مي‌رود خاقانی

روي تو را در رکاب شمس و قمر مي‌رود

روي تو را در رکاب شمس و قمر مي‌رود شاعر : خاقاني لعل تو را در عنان شهد و شکر مي‌رود روي تو را در رکاب شمس و قمر مي‌رود طائفه‌ي عقل‌ها هم به اثر مي‌رود قافله‌ي عشق تو...
عقل ز دست غمت دست به سر مي‌رود خاقانی

عقل ز دست غمت دست به سر مي‌رود

عقل ز دست غمت دست به سر مي‌رود شاعر : خاقاني بر سر کوي تو باد هم به خطر مي‌رود عقل ز دست غمت دست به سر مي‌رود عافيت از راه بم زود بدر مي‌رود در غم تو هر کجا فتنه درآمد...
شور عشق تو در جهان افتاد خاقانی

شور عشق تو در جهان افتاد

شور عشق تو در جهان افتاد شاعر : خاقاني بيدلان را به جان زيان افتاد شور عشق تو در جهان افتاد کز تو آوازه در جهان افتاد تو هنوز از جهان نزاده بدي که شرارش بر آسمان افتاد...
بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد خاقانی

بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد

بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد شاعر : خاقاني دل را قيامت آمد شادان چگونه باشد بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد آن کو اسير هجر است آسان چگونه باشد تو کامران حسني از خود...
مکن کز چشم من بر خاک سيل آتشين خيزد خاقانی

مکن کز چشم من بر خاک سيل آتشين خيزد

مکن کز چشم من بر خاک سيل آتشين خيزد شاعر : خاقاني نترسي ز آن چنان سيلي کزو آتش چنين خيزد مکن کز چشم من بر خاک سيل آتشين خيزد چه سگ‌جانم که چندين ناله زين جان حزين خيزد ...
مرا غم تو به خمار خانه باز آورد خاقانی

مرا غم تو به خمار خانه باز آورد

مرا غم تو به خمار خانه باز آورد شاعر : خاقاني ز راه کعبه به کوي مغانه باز آورد مرا غم تو به خمار خانه باز آورد هواي تو به سر تازيانه باز آورد دل مرا که دواسبه ز غم گريخته...
دل دادم و کار برنيامد خاقانی

دل دادم و کار برنيامد

دل دادم و کار برنيامد شاعر : خاقاني کام از لب يار برنيامد دل دادم و کار برنيامد در خط شد و کار برنيامد با او سخن از کنار گفتم اکنون که کنار برنيامد دل گفت حديث...