0
مسیر جاری :
لب جانان دواي جان بخشد خاقانی

لب جانان دواي جان بخشد

لب جانان دواي جان بخشد شاعر : خاقاني درد از آن لب ستان که آن بخشد لب جانان دواي جان بخشد عقل بستاند ارچه جان بخشد عشق ميگون لبش به مي ماند هم ز لعل شکرفشان بخشد ...
دل از آن راحت جان نشکيبد خاقانی

دل از آن راحت جان نشکيبد

دل از آن راحت جان نشکيبد شاعر : خاقاني تشنه از آن آب روان نشکيبد دل از آن راحت جان نشکيبد دل از آن جان جهان نشکيبد چکنم هرچه کنم دل کند آنک کز دلارام چنان نشکيبد ...
لعلت اندر سخن شکر خايد خاقانی

لعلت اندر سخن شکر خايد

لعلت اندر سخن شکر خايد شاعر : خاقاني رويت انگشت بر قمر خايد لعلت اندر سخن شکر خايد هم‌چنان دان که نيشکر خايد هر که با ياد تو شرنگ خورد پشت دست از نهيب سرخايد هر...
دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد خاقانی

دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد

دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد شاعر : خاقاني آزار او نکردم گوئي دگر چرا شد دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد پايم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد هرجا که ظن ببردم...
دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد خاقانی

دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد

دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد شاعر : خاقاني لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد غمزه کمان درکشيد، فتنه کمين برگشاد صبر هزيمت گرفت کز صف...
چشم ما بر دوخت عشق و پرده‌ي ما بردريد خاقانی

چشم ما بر دوخت عشق و پرده‌ي ما بردريد

چشم ما بر دوخت عشق و پرده‌ي ما بردريد شاعر : خاقاني از در ما چون درآمد دل ز روزن برپريد چشم ما بر دوخت عشق و پرده‌ي ما بردريد ورچه قصد جان کند زين قدر نتوان دررميد گرچه...
وصل تو به وهم در نمي‌آيد خاقانی

وصل تو به وهم در نمي‌آيد

وصل تو به وهم در نمي‌آيد شاعر : خاقاني وصف تو به گفت برنمي‌آيد وصل تو به وهم در نمي‌آيد از کوي اميد در نمي‌آيد شد عمر و عماري وصال تو آمد اجل، او مگر نمي‌آيد وصل...
آوازه‌ي جمالت چون از جهان برآمد خاقانی

آوازه‌ي جمالت چون از جهان برآمد

آوازه‌ي جمالت چون از جهان برآمد شاعر : خاقاني آواز بي‌نيازي از آسمان برآمد آوازه‌ي جمالت چون از جهان برآمد روز جهان فرو شد راز نهان برآمد تا پرده گشت مويت در پرده رفت...
با کفر زلفت اي جان ايمان چه کار دارد خاقانی

با کفر زلفت اي جان ايمان چه کار دارد

با کفر زلفت اي جان ايمان چه کار دارد شاعر : خاقاني آنجا که دردت آيد درمان چه کار دارد با کفر زلفت اي جان ايمان چه کار دارد در گلشن ملايک شيطان چه کار دارد سحرا که کرده‌اي...
بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد خاقانی

بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد

بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد شاعر : خاقاني نور ده آفتاب بخت بلند تو باد بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد گردن گردن‌کشان رام کمند تو باد خواجه‌ي جاني به لطف، شاه جهاني به...