چشم ما بر دوخت عشق و پردهي ما بردريد شاعر : خاقاني از در ما چون درآمد دل ز روزن برپريد چشم ما بر دوخت عشق و پردهي ما بردريد ورچه قصد جان کند زين قدر نتوان دررميد گرچه راه دل زند زين گام نتوان بازگشت جان سپار اي تن که سلطان تيغ غيرت برکشيد پاي دار اي دل که جانان دست غارت برگشاد با چنين کاري که در جنبيد نتوان آرميد با چنين شوري که ناگه خاست نتوان خوش نشست بر قد اميد ما مهرش قبا اکنون بريد بر سر ايام ما عشقش کلاه اکنون نهاد درد پر خورديم...