دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد

دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد شاعر : خاقاني آزار او نکردم گوئي دگر چرا شد دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد پايم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم گوئي چه حالش افتاد يارب دگر کجا شد چندان که بيش جستم کم يافتم نشانش مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد بردم بدو گماني کز عشق گشت رسته يا مرغ بود و از دام پريد در هوا شد يا آب بود و ناگه اندر زمين فرو شد کامروز چند روز است کز پيش ما جدا شد گفتم دلي که ديده...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد
دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد
دل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد

شاعر : خاقاني

آزار او نکردم گوئي دگر چرا شددل رفت و مي‌ندانم حالش که خود کجا شد
پايم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شدهرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم
گوئي چه حالش افتاد يارب دگر کجا شدچندان که بيش جستم کم يافتم نشانش
مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شدبردم بدو گماني کز عشق گشت رسته
يا مرغ بود و از دام پريد در هوا شديا آب بود و ناگه اندر زمين فرو شد
کامروز چند روز است کز پيش ما جدا شدگفتم دلي که ديده است پيرو غريب و خسته
در دام زلف ياري افتاد و مبتلا شدناگاه کودکي گفت ديدم دلي شکسته


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط