0
مسیر جاری :
باغ جان را صبوحي آب دهيد خاقانی

باغ جان را صبوحي آب دهيد

باغ جان را صبوحي آب دهيد شاعر : خاقاني و آن شفق رنگ صبح تاب دهيد باغ جان را صبوحي آب دهيد هاتف صبح را جواب دهيد به زبان صراحي و لب جام مي چو تيغ فراسياب دهيد صبح...
چشم دارم که مرا از تو پيامي برسد خاقانی

چشم دارم که مرا از تو پيامي برسد

چشم دارم که مرا از تو پيامي برسد شاعر : خاقاني وز مي وصل تو لبم بر لب جامي برسد چشم دارم که مرا از تو پيامي برسد گه‌گه از عشق توام دردي جامي برسد پخته و صاف اگر مي نرسد...
چه روح افزا و راحت باري اي باد خاقانی

چه روح افزا و راحت باري اي باد

چه روح افزا و راحت باري اي باد شاعر : خاقاني چه شادي بخش و غم برداري اي باد چه روح افزا و راحت باري اي باد که پيک نازنين رفتاري اي باد کبوتروارم آري نامه‌ي دوست که...
تو را نازي است اندر سر که عالم بر نمي‌تابد خاقانی

تو را نازي است اندر سر که عالم بر نمي‌تابد

تو را نازي است اندر سر که عالم بر نمي‌تابد شاعر : خاقاني مرا دردي است اندر دل که مرهم بر نمي‌تابد تو را نازي است اندر سر که عالم بر نمي‌تابد که دندان مزد چون اوئي ازين کم...
مي وقت صبوح راوقي بايد خاقانی

مي وقت صبوح راوقي بايد

مي وقت صبوح راوقي بايد شاعر : خاقاني وان مي به خمار عاشقي بايد مي وقت صبوح راوقي بايد با پير مغان موافقي بايد چون مرغ قنينه زد صلاي مي بر ناصيه داغ فاسقي بايد تا...
ازين ده رنگ‌تر ياري نپندارم که کس دارد خاقانی

ازين ده رنگ‌تر ياري نپندارم که کس دارد

ازين ده رنگ‌تر ياري نپندارم که کس دارد شاعر : خاقاني وزين بي‌نورتر کاري نپندارم که کس دارد ازين ده رنگ‌تر ياري نپندارم که کس دارد ازين باريکتر تاري نپندارم که کس دارد ...
عشق تو دست از ميان کار برآورد خاقانی

عشق تو دست از ميان کار برآورد

عشق تو دست از ميان کار برآورد شاعر : خاقاني فتنه سر از جيب روزگار برآورد عشق تو دست از ميان کار برآورد جان به تمنا هزار بار برآورد هر که به کوي تو نيم‌بار فروشد لعل...
دل از آن دلستان به کس نرسد خاقانی

دل از آن دلستان به کس نرسد

دل از آن دلستان به کس نرسد شاعر : خاقاني بر از آن بوستان به کس نرسد دل از آن دلستان به کس نرسد بي‌دمش بوي جان به کس نرسد بي‌غمش رنگ عيش کسي نبرد گرچه دانم که آن به...
دل عاشق به جان فرو نايد خاقانی

دل عاشق به جان فرو نايد

دل عاشق به جان فرو نايد شاعر : خاقاني همتش بر جهان فرو نايد دل عاشق به جان فرو نايد سر به هفت آسمان فرو نايد خاکيي را که يافت پايه‌ي عشق سر عاشق بدان فرو نايد ور...
اول از خود بري توانم شد خاقانی

اول از خود بري توانم شد

اول از خود بري توانم شد شاعر : خاقاني پس تو را مشتري توانم شد اول از خود بري توانم شد گر پيت سرسري توانم شد بر سر تيغ عشق سر بنهم خصم مذهب‌گري توانم شد عشق تو چون...