0
مسیر جاری :
بتي کز طرف شب مه را وطن ساخت خاقانی

بتي کز طرف شب مه را وطن ساخت

بتي کز طرف شب مه را وطن ساخت شاعر : خاقاني ز سنبل سايبان بر ياسمن ساخت بتي کز طرف شب مه را وطن ساخت بشد ياقوت را پيمان شکن ساخت نه بس بود آنکه جزعش دل شکن بود فروغ...
فلک در نيکوئي انصاف دادت خاقانی

فلک در نيکوئي انصاف دادت

فلک در نيکوئي انصاف دادت شاعر : خاقاني سرگردن کشان گردن نهادت فلک در نيکوئي انصاف دادت که مادر در جهان حسن زادت جهان از فتنه آبستن شد آن روز نديده هيچ کس زخم گشادت...
علم عشق عالي افتاده است خاقانی

علم عشق عالي افتاده است

علم عشق عالي افتاده است شاعر : خاقاني کيسه‌ي صبر خالي افتاده است علم عشق عالي افتاده است که ضروري و حالي افتاده است اختياري نبود عشق مرا صفت بي‌زوالي افتاده است ...
بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آيمت خاقانی

بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آيمت

بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آيمت شاعر : خاقاني بربند عقد در که کنون دربر آيمت بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آيمت کز بس خروش زارتر از زيور آيمت بنشان خروش زيور و بنشين به...
دلم در بحر سوداي تو غرق است خاقانی

دلم در بحر سوداي تو غرق است

دلم در بحر سوداي تو غرق است شاعر : خاقاني نکو بشنو که اين معني نه زرق است دلم در بحر سوداي تو غرق است نفاقت سوخت جانم اين چه برق است فراقت ريخت خونم اين چه تيغ است ...
هر که به سوداي چون تو يار بپرداخت خاقانی

هر که به سوداي چون تو يار بپرداخت

هر که به سوداي چون تو يار بپرداخت شاعر : خاقاني همتش از بند روزگار بپرداخت هر که به سوداي چون تو يار بپرداخت خاصه که عالم ز غم‌گسار بپرداخت در غم تو سخت مشکل است صبوري...
چرا ننهم؟ نهم دل بر خيالت خاقانی

چرا ننهم؟ نهم دل بر خيالت

چرا ننهم؟ نهم دل بر خيالت شاعر : خاقاني چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت چرا ننهم؟ نهم دل بر خيالت بجويم بو که دريابم جمالت بپويم بو که در گنجم به کويت که تو هم عاجزي اندر...
به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست خاقانی

به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست

به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست شاعر : خاقاني سلامت کرانه کرد، خود اندر ميان نشست به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست درآمد خيال دوست در ايوان جان نشست برآمد سپاه...
در عشق تو عافيت حرام است خاقانی

در عشق تو عافيت حرام است

در عشق تو عافيت حرام است شاعر : خاقاني آن را که نه عشق پخت خام است در عشق تو عافيت حرام است جز نيستيي که بر دوام است کس را ز تو هيچ حاصلي نيست با داعيه‌ي تو نيم گام...
يارب آن خال بر آن لب چه خوش است خاقانی

يارب آن خال بر آن لب چه خوش است

يارب آن خال بر آن لب چه خوش است شاعر : خاقاني بر هلالش نقط از شب چه خوش است يارب آن خال بر آن لب چه خوش است نقطه بر حلقه‌ي مرکب چه خوش است دهنش حلقه‌ي تنگ زره است ...