0
مسیر جاری :
طره مفشان که غرامت بر ماست خاقانی

طره مفشان که غرامت بر ماست

طره مفشان که غرامت بر ماست شاعر : خاقاني طيره منشين که قيامت برخاست طره مفشان که غرامت بر ماست کان نه غمزه است که شمشير قضاست غمزه بر کشتن من تيز مکن بر سر اين همه...
بخت بدرنگ من امروز گم است خاقانی

بخت بدرنگ من امروز گم است

بخت بدرنگ من امروز گم است شاعر : خاقاني يارب اين رنگ سواد از چه خم است بخت بدرنگ من امروز گم است چون جهانم که بس افکنده سم است دلدل دل ز سر خندق غم آشتي نيست همه اشتلم...
حصن جان ساز در جهان خلوت خاقانی

حصن جان ساز در جهان خلوت

حصن جان ساز در جهان خلوت شاعر : خاقاني دو جهان ملک و يک زمان خلوت حصن جان ساز در جهان خلوت چون تو را شد حصار جان خلوت باک غوغاي حادثات مدار شاهدت درد و ميزبان خلوت...
چه آفتي تو که کمتر غم تو هجران است خاقانی

چه آفتي تو که کمتر غم تو هجران است

چه آفتي تو که کمتر غم تو هجران است شاعر : خاقاني چه گوهري تو که کمتر بهاي تو جان است چه آفتي تو که کمتر غم تو هجران است تو راست معجزه و نام تو سليمان است جهان حسن تو...
زخم زمانه را در مرهم پديد نيست خاقانی

زخم زمانه را در مرهم پديد نيست

زخم زمانه را در مرهم پديد نيست شاعر : خاقاني دارو بر آستانه‌ي عالم پديد نيست زخم زمانه را در مرهم پديد نيست شمشادوار تازه و خرم پديد نيست در زير آبنوس شب و روز هيچ دل...
زآتش انديشه جانم سوخته است خاقانی

زآتش انديشه جانم سوخته است

زآتش انديشه جانم سوخته است شاعر : خاقاني وز تف يارب دهانم سوخته است زآتش انديشه جانم سوخته است کز سر دل تا ميانم سوخته است از فلک در سينه‌ي من آتشي است خامي گردون...
از کف ايام امان کس نيافت خاقانی

از کف ايام امان کس نيافت

از کف ايام امان کس نيافت شاعر : خاقاني وز روش دهر زمان کس نيافت از کف ايام امان کس نيافت زين دو رصد خط امان کس نيافت شام و سحر هست رصددار عمر نام غم از هيچ زبان کس...
در اين عهد از وفا بوئي نمانده است خاقانی

در اين عهد از وفا بوئي نمانده است

در اين عهد از وفا بوئي نمانده است شاعر : خاقاني به عالم آشنارويي نمانده است در اين عهد از وفا بوئي نمانده است وفا را زور بازويي نمانده است جهان دست جفا بگشاد آوخ که...
آگه نه‌اي که بر دلم از غم چه درد خاست خاقانی

آگه نه‌اي که بر دلم از غم چه درد خاست

آگه نه‌اي که بر دلم از غم چه درد خاست شاعر : خاقاني محنت دواسبه آمد و از سينه گرد خاست آگه نه‌اي که بر دلم از غم چه درد خاست وز دل براي نقش حجر لاجورد خاست بر سينه داغ...
اهل بر روي زمين جستيم نيست خاقانی

اهل بر روي زمين جستيم نيست

اهل بر روي زمين جستيم نيست شاعر : خاقاني عشق را يک نازنين جستيم نيست اهل بر روي زمين جستيم نيست زان که بر روي زمين جستيم نيست زين سپس بر آسمان جوئيم اهل کاشنائي همنشين...