0
مسیر جاری :
کار گيتي را نوائي مانده نيست خاقانی

کار گيتي را نوائي مانده نيست

کار گيتي را نوائي مانده نيست شاعر : خاقاني روز راحت را بقايي مانده نيست کار گيتي را نوائي مانده نيست يادگار اکنون گيايي مانده نيست زان بهار عافيت کايام داشت روشنم...
دل پيشکش تو جان نهاده است خاقانی

دل پيشکش تو جان نهاده است

دل پيشکش تو جان نهاده است شاعر : خاقاني عشقت به دل جهان نهاده است دل پيشکش تو جان نهاده است با عشق تو در ميان نهاده است جان گر همه با همه دلي داشت دل مهر تو بر زبان...
تا جهان است از جهان اهل وفائي برنخاست خاقانی

تا جهان است از جهان اهل وفائي برنخاست

تا جهان است از جهان اهل وفائي برنخاست شاعر : خاقاني نيک عهدي برنيامد، آشنائي برنخاست تا جهان است از جهان اهل وفائي برنخاست يا خود اندر هفت کشور هيچ جائي برنخاست گوئي...
پاي گريز نيست که گردون کمان‌کش است خاقانی

پاي گريز نيست که گردون کمان‌کش است

پاي گريز نيست که گردون کمان‌کش است شاعر : خاقاني جاي فزاع نيست که گيتي مشوش است پاي گريز نيست که گردون کمان‌کش است برخيز از جهان که نه بس خوب مفرش است ماويز در فلک که...
انصاف در جبلت عالم نيامده است خاقانی

انصاف در جبلت عالم نيامده است

انصاف در جبلت عالم نيامده است شاعر : خاقاني راحت نصيب گوهر آدم نيامده است انصاف در جبلت عالم نيامده است کوهم ز دهر نامزد غم نيامده است از مادر زمانه نزاده است هيچکس ...
کار عشق از وصل و هجران درگذشت خاقانی

کار عشق از وصل و هجران درگذشت

کار عشق از وصل و هجران درگذشت شاعر : خاقاني درد ما از دست درمان درگذشت کار عشق از وصل و هجران درگذشت گوي، تيز آمد ز چوگان درگذشت کار، صعب آمد به همت برفزود از سر اين...
رويم ز گريه بين چو گلين کاه زير آب خاقانی

رويم ز گريه بين چو گلين کاه زير آب

رويم ز گريه بين چو گلين کاه زير آب شاعر : خاقاني از شرم روي توست رخ ماه زير آب رويم ز گريه بين چو گلين کاه زير آب نه ماهيان کنند وطن گاه زير آب ماهي تني و مي‌کني از اشک...
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب خاقانی

ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب

ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب شاعر : خاقاني خاطر آسوده ازين گردش ايام بخسب ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب چند جامي بکش از باده‌ي گلفام بخسب به ريا خواب چو زاهد...
به يکي نامه‌ي خودم درياب خاقانی

به يکي نامه‌ي خودم درياب

به يکي نامه‌ي خودم درياب شاعر : خاقاني به دو انگشت کاغذم درياب به يکي نامه‌ي خودم درياب به پيامي که سازدم درياب به فراقي که سوزدم کشتي تو مسيح مني خودم درياب درد...
مست تمام آمده است بر در من نيم شب خاقانی

مست تمام آمده است بر در من نيم شب

مست تمام آمده است بر در من نيم شب شاعر : خاقاني آن بت خورشيد روي و آن مه ياقوت لب مست تمام آمده است بر در من نيم شب گفتم کاين وقت کيست بر در ما اي عجب کوفت به آواز نرم...