به يکي نامهي خودم درياب به يکي نامهي خودم دريابشاعر : خاقاني به دو انگشت کاغذم درياببه يکي نامهي خودم درياببه پيامي که سازدم درياببه فراقي که سوزدم کشتيتو مسيح مني خودم دريابدرد من بر طبيب عرض مکندست در دامنت زدم دريابکارم از دست شد ز دست فراقديت وصل نستدم دريابمن از خيرهکش فراق هنوزبه عليالله درآمدم دريابالله الله که از عذاب سفربه گلاب و طبرزدم دريابدردمندم ز نقل خانهي آببستهي ششدر آمدم دريابمن که در يک دو نه سه چار يکيچون خيال مشعبدم دريابمن که خاقانيم به دست عنا