طره مفشان که غرامت بر ماست شاعر : خاقاني طيره منشين که قيامت برخاست طره مفشان که غرامت بر ماست کان نه غمزه است که شمشير قضاست غمزه بر کشتن من تيز مکن بر سر اين همه خشم تو چراست بس که از خصم توام بيم سر است مرو از جاي که صحبت برجاست گر عتابي ز سر ناز برفت بر کسي کو به تو انگشت نماست گفت بيهوده بر انگشت مپيچ خود خيال تو بر اين گفته گواست هيچ بد در تو نگفتم بالله بستهي ديدهي هر خس نه رواست اين قدر گفتم کان روي چو گل که همه شهر...