به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست

به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست شاعر : خاقاني سلامت کرانه کرد، خود اندر ميان نشست به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست درآمد خيال دوست در ايوان جان نشست برآمد سپاه عشق به ميدان دل گذشت مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست مرا باز تيغ صبر بفرسود و زنگ خورد تو گفتي خدنگ بود که در پرنيان نشست فغان از بلاي عشق که در جانم اوفتاد به اميد اين حديث چگونه توان نشست مرا دي فريب داد که خاقاني آن ماست
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست
به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست
به جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست

شاعر : خاقاني

سلامت کرانه کرد، خود اندر ميان نشستبه جائي رسيد عشق که بر جاي جان نشست
درآمد خيال دوست در ايوان جان نشستبرآمد سپاه عشق به ميدان دل گذشت
مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشستمرا باز تيغ صبر بفرسود و زنگ خورد
تو گفتي خدنگ بود که در پرنيان نشستفغان از بلاي عشق که در جانم اوفتاد
به اميد اين حديث چگونه توان نشستمرا دي فريب داد که خاقاني آن ماست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.