تو را نازي است اندر سر که عالم بر نميتابد شاعر : خاقاني مرا دردي است اندر دل که مرهم بر نميتابد تو را نازي است اندر سر که عالم بر نميتابد که دندان مزد چون اوئي ازين کم برنميتابد سگ کوي تو را هر روز صد جان تحفه ميسازم که از تنگي که هست آن ره نفس هم برنميتابد مرا کي روي آن باشد که در کوي تو ره يابم مگر يک رخش در ميدان دو رستم برنميتابد مرا با عشق تو در دل هواي جان نميگنجد مکن، طره مبر کاين قدر ماتم برنميتابد مرا کشتي به تير غمزه وانگه...