عقل ز دست غمت دست به سر ميرود شاعر : خاقاني بر سر کوي تو باد هم به خطر ميرود عقل ز دست غمت دست به سر ميرود عافيت از راه بم زود بدر ميرود در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در راضيم ار زين قدر بيع به سر ميرود از تو به جان و دلي مشتريم وصل را نزد تو آنجا سخن از سر و زر ميرود گرچه من اينجا حديث از سر جان ميکنم شعر به وصف توام چون زر تر ميرود جان من از خشک و تر رفته چو سيم است ليک حال چو خاقانيي زير و زبر ميرود نيستي آگه ز حال کز صف عشاق...