0
مسیر جاری :
برو اي باد بدانسوي که من دانم و تو خواجوی کرمانی

برو اي باد بدانسوي که من دانم و تو

برو اي باد بدانسوي که من دانم و تو شاعر : خواجوي کرماني خيمه زن بر سر آن کوي که من دانم و تو برو اي باد بدانسوي که من دانم و تو برفکن پرده از آنروي که من دانم و تو به...
اي هيچ در ميان نه ز موي ميان تو خواجوی کرمانی

اي هيچ در ميان نه ز موي ميان تو

اي هيچ در ميان نه ز موي ميان تو شاعر : خواجوي کرماني نا ديده ديده هيچ بلطف دهان تو اي هيچ در ميان نه ز موي ميان تو ليکن ضرورتست کنار از ميان تو گفتم که چون کمر کشمت تنگ...
ايکه چو موي شد تنم در هوس ميان تو خواجوی کرمانی

ايکه چو موي شد تنم در هوس ميان تو

ايکه چو موي شد تنم در هوس ميان تو شاعر : خواجوي کرماني هيچ نمي‌رود برون از دل من دهان تو ايکه چو موي شد تنم در هوس ميان تو ليک بما نمي‌رسد نکهت بوستان تو از چمن تو هر...
به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو خواجوی کرمانی

به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو

به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو شاعر : خواجوي کرماني بتاب طره مهپوش سايه گستر تو به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو گرم بتيغ زني همچو سايه از بر تو که من بمهر رخت ذره‌ئي جدا...
خوشا کشته برطرف ميدان او خواجوی کرمانی

خوشا کشته برطرف ميدان او

خوشا کشته برطرف ميدان او شاعر : خواجوي کرماني بخون غرقه در پاي يکران او خوشا کشته برطرف ميدان او کنم ديده را جاي پيکان او خدنگي که گردد ز شستش رها حريصست بر تير باران...
آب آتش مي‌رود زان لعل آتش فام او خواجوی کرمانی

آب آتش مي‌رود زان لعل آتش فام او

آب آتش مي‌رود زان لعل آتش فام او شاعر : خواجوي کرماني مي‌برد آرامم از دل زلف بي آرام او آب آتش مي‌رود زان لعل آتش فام او جادوان نرگس مخمور خون آشام او خط بخونم باز مي‌گيرند...
ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او خواجوی کرمانی

ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او

ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او شاعر : خواجوي کرماني ماه من خورشيد بين در سايه‌ي بغطاق او ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او بوسه گاهي نيست الا کوکب بشماق او خان اردوي...
صيد شيران مي‌کند آهوي روبه باز او خواجوی کرمانی

صيد شيران مي‌کند آهوي روبه باز او

صيد شيران مي‌کند آهوي روبه باز او شاعر : خواجوي کرماني راه بابل مي‌زند هاروت افسون ساز او صيد شيران مي‌کند آهوي روبه باز او هندوان زلف عنبر چنبر شب باز او هر شبي بنگر...
سرو را گل يار نبود گر بود نبود چنين خواجوی کرمانی

سرو را گل يار نبود گر بود نبود چنين

سرو را گل يار نبود گر بود نبود چنين شاعر : خواجوي کرماني سرو گل رخسار نبود ور بود نبود چنين سرو را گل يار نبود گر بود نبود چنين سرو در گلبار نبود ور بود نبود چنين ديدمش...
نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين خواجوی کرمانی

نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين

نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين شاعر : خواجوي کرماني مگر هر شب گذر دارد بر آن گيسوي مشک آگين نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين خلايق را گمان افتد که فردوسست و حور...