نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين

نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين شاعر : خواجوي کرماني مگر هر شب گذر دارد بر آن گيسوي مشک آگين نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين خلايق را گمان افتد که فردوسست و حور...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين
نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين
نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين

شاعر : خواجوي کرماني

مگر هر شب گذر دارد بر آن گيسوي مشک آگيننسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين
خلايق را گمان افتد که فردوسست و حور العيناگر در باغ بخرامد سهي سرو سمن بويم
نديدم ناتواني را کمان پيوسته بر بالينچو آن جادوي بيمارش که خون خوردن بود کارش
که بي ويس پري پيکر ز گل فارغ بود رامينمرا گر داستان نبود هواي گلستان نبود
که چون فرهاد مي‌ميرم بتلخي از غم شيرينطبيبم صبر فرمايد ولي کي سودمند آيد
ز چشم اختر افشانم بيفتد رسته‌ي پروينچو آن خورشيد تابانرا بوقت صبح ياد آرم
نه پرواي چمن باشد نه برگ لاله و نسرينمگوي از بوستان يارا که دور از دوستان ما را
خلاف دوستان کفرست و مهر دوستان از دينچرا برگردم از ياران که در دين وفاداران
که نتواند شدن هرگز مگس همبازي شاهينکجا همچون تو درويشي بوصل شه رسد خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط