0
مسیر جاری :
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (10) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (10)

ابومسعود انصارى گويد: من غلامى داشتم كه را كتك مى زدم . از پشت سر خود صدايى شنيدم مى فرمود: ابومسعود، خداوند تو را بر او توانايى داده است (او را بنده تو ساخته )، برگشتم ، نگاه كردم . ديدم رسول خدا صلى...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم(ص) (9) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم(ص) (9)

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با گروهى از مسلمانان در مكانى نماز مى گزارد. هنگامى كه آن حضرت به سجده مى رفت ، حسين عليه السلام كه كودك خردسالى بود، بر پشت رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار مى شد و پاهاى...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (8) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (8)

عتاب بن اسيد بعد از فتح مكه از سوى حضرت به عنوان والى مكه برگزيده شد، و مسئوليت امور سياسى را به عهده گرفت ؛ در حالى كه بيست و يك سال بيش نداشت و افراد بزرگتر از وى در بين صحابه فراوان وجود داشتند. اين...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (7 داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (7

رسول الله صلى الله عليه و آله در سن هفت سالكى بودند كه يهوديان گفتند ما در كتابهاى خود خوانده ايم كه پيامبر اسلام از غذاى حرام و شبهه دار استفاده نمى كند و آنها را حرام مى داند، خوب است او را امتحان كنيم...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (6) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (6)

مردى به حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد عرض کرد: یا رسول الله ، زنى دارم هر وقت مى خواهم از منزل بیرون روم ، مرا مشایعت مى کند و هر وقت مى خواهم بیایم ، مرا استقبال مى کند و هر وقت غمگین مى شوم ،...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (5) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (5)

پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله پيكر فرزندش ابراهيم را به خاك سپرد، چشمانش پر از اشك شد، فرمود: چشم اشك مى ريزد، و دل غمگين است ولى سخنى كه موجب خشم خدا شود، نمى گويم. سپس پيامبر عليه السلام گوشه...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (4) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (4)

مردى به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و درخواست ديدار نمود، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله خواست از خانه خارج شود و به ديدار آن مرد برود، جلو آينه يا ظرف بزرگى از آب داخل اتاق ايستاد و سر...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (3) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (3)

جابربن عبدالله گفت : ابوالهيثم غذايى پخت و رسول خدا صلى الله عليه و آله و يارانش را به خوردن آن دعوت كرد و چون اصحاب از خوردن غذا فارغ گشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: به برادر ميزبانتان...
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (2) داستان‌های نبوی

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (2)

او گفت : من مردى ثروتمند هستم . هر وقت فقيرى به سوى من مى آيد و چيزى از من مى خواهد، گويا شعله آتشى به من رو مى آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: از من دور شو! و مرا به آتش خود نسوزان . سپس...