0
مسیر جاری :
خاطراتی از ایثار شهدا (1) ادبیات دفاع مقدس

خاطراتی از ایثار شهدا (1)

حتی فرصت دوش گرفتن هم نداریم، دوش گرفتن که پیش کش، پوتین هایمان را هم سه روز سه روز وقت نمی کنیم از پایمان در آوریم. علی که موهایش را از ته تراشیده. من هم شده ام شبیه آن درویشی که هر وقت می رفتیم چهار...
دفاع مقدس و صحنه های ایثار (3) ادبیات دفاع مقدس

دفاع مقدس و صحنه های ایثار (3)

یکبار آقای میثمی گفتند که من یک جنگ داخلی دارم. گفتم: جنگ داخلیتان چیست؟ فرمودند که در درونم بین انتخاب ماندن و انتخاب رفتن جنگ است که کدامیک را انتخاب کنم. عجیب بود. راجع به شهادت ایشان که 5 روز قبل از
دفاع مقدس و صحنه های ایثار (2) ادبیات دفاع مقدس

دفاع مقدس و صحنه های ایثار (2)

با توجه به مسئولیت خطیر و حساسی که به عهده داشت، مأموریت های او اغلب برون مرزی بود. روزی او را در پمپ بنزین تدارکات سپاه شوش دیدم و آن موقعی بود که از مأموریت برمی گشت. وقتی از ماشین پیاده شد و با من احوال
دفاع مقدس و صحنه های ایثار (1) ادبیات دفاع مقدس

دفاع مقدس و صحنه های ایثار (1)

حجت الله اکبری باصری پدر این شهید بزرگوار می گوید: «هنگام اعزام نیرو از شهرستان به همراه فرزندم نجف علی که آموزگار بود و دیگر رزمندگان جان برکف روانه ی جبهه شدیم.
دفاع مقدس و صحنه های ایثار (2) ادبیات دفاع مقدس

دفاع مقدس و صحنه های ایثار (2)

با توجه به مسئولیت خطیر و حساسی که به عهده داشت، مأموریت های او اغلب برون مرزی بود. روزی او را در پمپ بنزین تدارکات سپاه شوش دیدم و آن موقعی بود که از مأموریت برمی گشت. وقتی از ماشین پیاده شد و با من احوال
تا آخرین نفس (3) ادبیات دفاع مقدس

تا آخرین نفس (3)

«در یک زمستان سرد، با شهید دقایقی، در چادری بودم. او متوجّه شد که یکی از مجاهدان، در خواب از سرما بر خود می لرزد. با این که هوا سرد بود و خود او به پتو نیاز داشت، رفت و پتوی خود را آورد و روی آن مجاهد...
تا آخرین نفس (2) ادبیات دفاع مقدس

تا آخرین نفس (2)

منطقه ای اورامان به دلیل وضعیت جغرافیایی و دارا بودن ارتفاعات مختلف، برای ما اهمیت ویژه ای داشت. یک سلسله از کوه های منطقه که در خطوط مرزی بود، در اختیار عناصر رزگاری بود و به همین امر موجب شده بود تا...
تا آخرین نفس (1) ادبیات دفاع مقدس

تا آخرین نفس (1)

به منطقه مائوت عراق می روند. فرمانده قول داده بود که آقارضا را به خط نبرد. دیگران می رفتند و بر می گشتند. شوخی های آقارضا خستگی را از تنشان در می کرد.
از خود گذشتگان (3) ادبیات دفاع مقدس

از خود گذشتگان (3)

در عملیّات والفجر مقدماتی، من مسئول تسلیحات گردان بودم. زمانی که فرمان دادند گردان ها مسلح شوند، ایرج آمد و تیربار را گرفت و بر دوش گذاشت.
از خود گذشتگان (2) ادبیات دفاع مقدس

از خود گذشتگان (2)

عملیّات کربلای 5 بود و علی از چند ناحیه بدن به شدت زخمی شده بود و خون زیادی از او می رفت. بچّه ها با اصرار می خواستند او را به عقب ببرند و به اورژانس برسانند، اما او با حالتی عصبانی و قاطعانه به بچّه ها...