0
مسیر جاری :
خنده با دیده ی تر! ادبیات دفاع مقدس

خنده با دیده ی تر!

اندک اندک بوی عملیات خیبر به مشام می رسید. رزمندگان در انتظار آهنگ عملیات و یورش جانانه، لحظه شماری می کردند. آن روزها در مهندسی تیپ نزد شهید «حمید شمایلی» بودم و عزمم را جهت شرکت در عملیّات، آن هم به
روزهای حماسه (3) ادبیات دفاع مقدس

روزهای حماسه (3)

یک شب که از خط برمی گشت، پشت فرمان از شدت خستگی خوابش می برد در فلکه اهواز ماشینش به درخت برخورد کرده و چپ می شود سیّد علی از شدت خستگی از خواب بیدار نمی شود. صبح متوجه می شود که چند ساعت قبل
سختی های اسارت ادبیات دفاع مقدس

سختی های اسارت

آخرین یگانی که دستور عقب نشینی را دریافت کرد ما بودیم. آن هم زمانی که با تمام نفرات در منطقه ی شیب نیسان (منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی) در محاصره کامل عراق افتاده بودیم، گروه ما سیصد نفر می شد. از ظهر...
روزهای حماسه (2) ادبیات دفاع مقدس

روزهای حماسه (2)

آتشی که عراقی ها روی بچه ها می ریختند، کلافه شان کرده بود. تو گویی از زمین و آسمان آتش می بارید. فشار بیش از حدی هم از لحاظ روحی و روانی، به بچه ها وارد می شد و در این وادی آتش و خون و جنگ اعصاب
روزهای حماسه (1) ادبیات دفاع مقدس

روزهای حماسه (1)

در هر عملیّات شهید همّت سخت ترین کارها را بر عهده می گرفت. در تمام مأموریت های سنگین، اگر نگویم نفر اوّل بوده، یکی از افراد درجه ی اولی بود که مأموریّت های سنگین را بر عهده می گرفت. از جمله ی این عملیّات...
کمبود مهمات ادبیات دفاع مقدس

کمبود مهمات

زمانی که نیروهای ارتش به منطقه وارد شدند، علی برای جبران کمبود شدید مواد غذایی و مهمّات، به سراغ آن ها رفت. فرمانده وقتی سماجت علی را برای گرفتن مهمّات دید، بخشنامه ای نشان داد که بنی صدر دستور داده بود...
مثل کوه ادبیات دفاع مقدس

مثل کوه

در منطقه کردستان، خورشید کم کم رو به غروب بود. پایگاه ما منطقه حائلی بود میان سدّ بوکان و شهر بوکان. ما در پایگاه شماره ی یک یا اصطلاحاً توپخانه بودیم. حول و حوش ساعت پنج بعد از ظهر بود که به پایگاه ما...
بوی خون و باروت ادبیات دفاع مقدس

بوی خون و باروت

چند روز بعد حسین رضوانیان و عده ای از بچه ها از مرخصی آمدند. دو روز قبل نیز مهرابی- فرمانده ی دسته ی خمپاره- ساعت دو نیمه شب با عجله به اتاق آمد و گفت: «جلیل وفا کجا خواب است؟ زود بیدارش کنید.»
شیران طریقت ادبیات دفاع مقدس

شیران طریقت

سرم را بالا آوردم ببینم در خط عراق چه خبر است که دیدم یک عراقی با آر پی جی به سمت من نشانه رفته. رفتم زیر آب. گرمی و نور گلوله را که دقیقاً از بالای سرم رد شد، احساس کردم.
جلوه های استقامت در خاطرات شهدا (3) ادبیات دفاع مقدس

جلوه های استقامت در خاطرات شهدا (3)

در کردستان همراه «یوسفی و موسوی» سوار بر موتور به طرف «ایلام» حرکت کردیم با ماشین تا «ایلام» هشت ساعت طول می کشید و وسایلمان بیست لیتر بنزین، کیسه خواب و دو اسحله بود. هنوز یک ساعت از حرکت نگذشته بود