0
مسیر جاری :
اي سه بوسش به آدمي ناژي سنایی غزنوی

اي سه بوسش به آدمي ناژي

اي سه بوسش به آدمي ناژي شاعر : سنايي غزنوي زن تو راستست و تو کاژي اي سه بوسش به آدمي ناژي وز عوانان ملين و باژي از بغيضان جام و باخرزي \N از خسيسي که هستي اي ملعون...
سخن را به خواب اندرون دوش گفتم سنایی غزنوی

سخن را به خواب اندرون دوش گفتم

سخن را به خواب اندرون دوش گفتم شاعر : سنايي غزنوي که گر شدي معزي تو دايم همي زي سخن را به خواب اندرون دوش گفتم دريغا معزي دريغا معزي فلک سرد بادي برآورد و گفتا ...
شد باز گهر طبع گهرزاي معزي سنایی غزنوی

شد باز گهر طبع گهرزاي معزي

شد باز گهر طبع گهرزاي معزي شاعر : سنايي غزنوي شد يار فلک عقل فلکساي معزي شد باز گهر طبع گهرزاي معزي در ماتم طبع طرب افزاي معزي گر زهره به چرخ دويم آيد عجبي نيست بنشست...
معجز معجزي پديد آمد سنایی غزنوی

معجز معجزي پديد آمد

معجز معجزي پديد آمد شاعر : سنايي غزنوي چون فروريد قوم او پسري معجز معجزي پديد آمد بي‌زماني دراز و بي‌خبري بي‌نهادي پليد و پر هوسي که بهر کار دارد او هنري هم ازو...
اي لاف زني که هر کجا هستي سنایی غزنوی

اي لاف زني که هر کجا هستي

اي لاف زني که هر کجا هستي شاعر : سنايي غزنوي قصه ز روزن و سراي آري اي لاف زني که هر کجا هستي از بهر نظاره روي و راي آري تا کي سوي من نه از ره غيرت مختار شوي گر آن...
علم و عمل خواجه اسماعيل شنيزي سنایی غزنوی

علم و عمل خواجه اسماعيل شنيزي

علم و عمل خواجه اسماعيل شنيزي شاعر : سنايي غزنوي ما را ز نه چيزي برسانيد به چيزي علم و عمل خواجه اسماعيل شنيزي او کرده دل ما چو دل باز گريزي ما کبک دري بوده گريزيده ز...
با خود از خاک بر فلک برده سنایی غزنوی

با خود از خاک بر فلک برده

با خود از خاک بر فلک برده شاعر : سنايي غزنوي گر کسان گرسنه گرد تو در با خود از خاک بر فلک برده پس اگر بر پريده او سوي تو همه با گوشت مرغ خو کرده نيک زشتست با چو تو...
اي چو ماهي نشسته در خرگاه سنایی غزنوی

اي چو ماهي نشسته در خرگاه

اي چو ماهي نشسته در خرگاه شاعر : سنايي غزنوي وز تو خرگاه چون سپهر از ماه اي چو ماهي نشسته در خرگاه منم و يک خر و دو سه همراه دان که داريم عزم «روز آباد» تره و کوک...
ايا کشيخان بد اصل اي سه بوسش سنایی غزنوی

ايا کشيخان بد اصل اي سه بوسش

ايا کشيخان بد اصل اي سه بوسش شاعر : سنايي غزنوي علي نامي دريغ اين نام بر تو ايا کشيخان بد اصل اي سه بوسش بتر سگ دم و از سگ دم بتر تو ز هر خلقي که ايزد آفريدست پدر...
رفت قاضي بلمعالي اي سنايي آه کو سنایی غزنوی

رفت قاضي بلمعالي اي سنايي آه کو

رفت قاضي بلمعالي اي سنايي آه کو شاعر : سنايي غزنوي همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو رفت قاضي بلمعالي اي سنايي آه کو چون مريدان جان بر آوردن به پيش آه کو خود گرفتم...