اي لاف زني که هر کجا هستي شاعر : سنايي غزنوي قصه ز روزن و سراي آري اي لاف زني که هر کجا هستي از بهر نظاره روي و راي آري تا کي سوي من نه از ره غيرت مختار شوي گر آن بجاي آري پندي بشنو که تا چو مخدومم تا چرخ چو من به زير پاي آري شو راستيي چو من به دست آور طبق حلوا داماد و تو او را خسري برهي بريان هر جا که بود چاکر تست همه گفتند که اي خواجه تو ما را پدري خوردنيهاي جهان گر به شکم جمع شدند کنيت تو نعم و نام تو شيخالطبري اي همه نزهت...