0
مسیر جاری :
اي عاشقان رويت بر مهر دل نهاده عبید زاکانی

اي عاشقان رويت بر مهر دل نهاده

اي عاشقان رويت بر مهر دل نهاده شاعر : عبيد زاکاني زنجيريان مويت سرها به باد داده اي عاشقان رويت بر مهر دل نهاده وز بند غصه دل را ابروي تو گشاده جان را به کوي جانان چشم...
خدايا تو ما را صفائي بده عبید زاکانی

خدايا تو ما را صفائي بده

خدايا تو ما را صفائي بده شاعر : عبيد زاکاني به ما بينوايان نوائي بده خدايا تو ما را صفائي بده وزان داد هر بينوائي بده در گنج رحمت به ما برگشا حکيمي به هريک دوائي بده...
منگر به حديث خرقه پوشان عبید زاکانی

منگر به حديث خرقه پوشان

منگر به حديث خرقه پوشان شاعر : عبيد زاکاني آن سخت دلان سست کوشان منگر به حديث خرقه پوشان همچون جرس از درازگوشان آويخته سبحه‌شان به گردن از راه بگرد و رو بپوشان ...
در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن عبید زاکانی

در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن

در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن شاعر : عبيد زاکاني يادل توانم يک زمان از کار او پرداختن در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن بر خاک غلطيدن سري در پاي او انداختن...
دلا باز آشفته کاري مکن عبید زاکانی

دلا باز آشفته کاري مکن

دلا باز آشفته کاري مکن شاعر : عبيد زاکاني چو ديوانگان بيقراري مکن دلا باز آشفته کاري مکن ورت هست فرياد و زاري مکن گرت نيست دردي، غنيمت شمار شکايت ز بي کار و باري مکن...
بيش از اين بد عهد و پيماني مکن عبید زاکانی

بيش از اين بد عهد و پيماني مکن

بيش از اين بد عهد و پيماني مکن شاعر : عبيد زاکاني با سبکروحان گران جاني مکن بيش از اين بد عهد و پيماني مکن قصد بنياد مسلماني مکن زلف کافر کيش را برهم مزن ملک از آن...
رفتم از خطه‌ي شيراز و به جان در خطرم عبید زاکانی

رفتم از خطه‌ي شيراز و به جان در خطرم

رفتم از خطه‌ي شيراز و به جان در خطرم شاعر : عبيد زاکاني وه کزين رفتن ناچار چه خونين جگرم رفتم از خطه‌ي شيراز و به جان در خطرم زين سفر تا چه شود حال و چه آيد به سرم ميروم...
ما گدايان بعد از اين از کار و بار آسوده‌ايم عبید زاکانی

ما گدايان بعد از اين از کار و بار آسوده‌ايم

ما گدايان بعد از اين از کار و بار آسوده‌ايم شاعر : عبيد زاکاني چون به روزي قانعيم از روزگار آسوده‌ايم ما گدايان بعد از اين از کار و بار آسوده‌ايم ما توکل کرده‌ايم از اعتبار...
ما که رندان کيسه پردازيم عبید زاکانی

ما که رندان کيسه پردازيم

ما که رندان کيسه پردازيم شاعر : عبيد زاکاني کشته‌ي شاهدان شيرازيم ما که رندان کيسه پردازيم همدم جمريان طنازيم يار دردي کشان شنگوليم منت حق که ما نه بزازيم شکر ايزد...
از حد گذشت درد و به درمان نميرسيم عبید زاکانی

از حد گذشت درد و به درمان نميرسيم

از حد گذشت درد و به درمان نميرسيم شاعر : عبيد زاکاني بر لب رسيد جان و به جانان نميرسيم از حد گذشت درد و به درمان نميرسيم ما جز به خارهاي مغيلان نميرسيم گر رهروان به کعبه‌ي...