در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن

در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن شاعر : عبيد زاکاني يادل توانم يک زمان از کار او پرداختن در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن بر خاک غلطيدن سري در پاي او انداختن من کوي او را بنده‌ام کورا ميسر ميشود با خنده گريان زيستن يا سوختن يا ساختن چون شمع هجران ديده‌اي بايد که تا او را رسد خيل خيالش صف زنان نارد برويش تاختن هرگز نبايد خواب خوش در چشم من تا ناگهان کز دور چندان بينمش کورا توان بشناختن در حسرتم تا يکزمان باشدکه روزي گرددم عادت...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن
در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن
در خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن

شاعر : عبيد زاکاني

يادل توانم يک زمان از کار او پرداختندر خود نمي‌بينم که من بي او توانم ساختن
بر خاک غلطيدن سري در پاي او انداختنمن کوي او را بنده‌ام کورا ميسر ميشود
با خنده گريان زيستن يا سوختن يا ساختنچون شمع هجران ديده‌اي بايد که تا او را رسد
خيل خيالش صف زنان نارد برويش تاختنهرگز نبايد خواب خوش در چشم من تا ناگهان
کز دور چندان بينمش کورا توان بشناختندر حسرتم تا يکزمان باشدکه روزي گرددم
عادت ندارد يار ما بيچارگان بنواختنهر دم عبيد از خوي او بايد شکايت کم کنم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط