مسیر جاری :
اي ظلم تو مخرب ملک يزيديان
اي ظلم تو مخرب ملک يزيديان شاعر : خاقاني لاف از علي مزن که يزيد دوم تويي اي ظلم تو مخرب ملک يزيديان من آگهم که از خر دجال دم تويي تو منکري که از لب عيسي نفس منم جاي...
رشيدکا ز تهي مغزي و سبک خردي
رشيدکا ز تهي مغزي و سبک خردي شاعر : خاقاني پري به پوست همي دان که بس گران جاني رشيدکا ز تهي مغزي و سبک خردي گه تميز قبل از دبر نميداني گه شناس قبول از دبور بيخبري ...
رضيت بما قسم الله لي
رضيت بما قسم الله لي شاعر : خاقاني و فوضت امري الي حالقي رضيت بما قسم الله لي کذلک يحسن فيما بقي لقد احسن الله فيما مضي
چراغ کيان کشته شد کاش من
چراغ کيان کشته شد کاش من شاعر : خاقاني به مرگش چراغ سخن کشتمي چراغ کيان کشته شد کاش من به آسيب يک دم زدن کشتمي گرم قوتستي چراغ فلک اجل را به دست زمن کشتمي گرم دست...
گويند کز تبي ملک الشرق درگذشت
گويند کز تبي ملک الشرق درگذشت شاعر : خاقاني اي قهر زهردار الهي چنين کني گويند کز تبي ملک الشرق درگذشت اي مرگ ناگهان تو تباهي چنين کني مرگ از سر جوان جهانجوي تاج برد...
اي جهان داوري که دوران را
اي جهان داوري که دوران را شاعر : خاقاني عهد نامهي بقا فرستادي اي جهان داوري که دوران را مدد از کبريا فرستادي وي کيان گوهري که کيوان را راه گير قضا فرستادي عزم...
به تعريض گفتي که خاقانيا
به تعريض گفتي که خاقانيا شاعر : خاقاني چه خوش داشت نظم روان عنصري به تعريض گفتي که خاقانيا ز ممدوح صاحبقران عنصري بلي شاعري بود صاحبقران غزلگو شد و مدحخوان عنصري...
چشمهي خون ز دلم شيفتهتر کس را ني
چشمهي خون ز دلم شيفتهتر کس را ني شاعر : خاقاني خون شو اي چشم که اين سوز جگر کس را ني چشمهي خون ز دلم شيفتهتر کس را ني هيچ زر رشته ازين تافتهتر کس را ني تنم از اشک...
اهل دلي ز اهل روزگار نيابي
اهل دلي ز اهل روزگار نيابي شاعر : خاقاني انس طلب چون کني که يار نيابي اهل دلي ز اهل روزگار نيابي چون تو بجوئي به اختيار نيابي گر دگري ز اتفاق همنفسي يافت نافهي بي...
بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است
بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است شاعر : خاقاني من ز پي فال سعد مانکيم مانکي بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است وينت قباد آيتي قامع هر مزدکي اينت علي رايتي قاتل هر...