بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است

بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است شاعر : خاقاني من ز پي فال سعد مانکيم مانکي بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است وينت قباد آيتي قامع هر مزدکي اينت علي رايتي قاتل هر خارجي با هنر هاشمي با کرم برمکي جعفر صادق به قول جعفر برمک به جود باجگه ديدم و نظاره بتان حرمي دي شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم غنچه غنچه شده چون پشت فلک روي زمي بر لب دجله ز بس نوش لب نوش‌لبان تشنه‌دل ز آرزو و غرقه تن از محتشمي نازنينان عرب ديدم و رندان عجم چشم پوشيده...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است
بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است
بخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است

شاعر : خاقاني

من ز پي فال سعد مانکيم مانکيبخت کيان مانک است سعد فلک مانکي است
وينت قباد آيتي قامع هر مزدکياينت علي رايتي قاتل هر خارجي
با هنر هاشمي با کرم برمکيجعفر صادق به قول جعفر برمک به جود
باجگه ديدم و نظاره بتان حرميدي شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم
غنچه غنچه شده چون پشت فلک روي زميبر لب دجله ز بس نوش لب نوش‌لبان
تشنه‌دل ز آرزو و غرقه تن از محتشمينازنينان عرب ديدم و رندان عجم
چشم پوشيده و نالان ز برهنه قدميپيري از دور بيامد عجمي زاد و غريب
جگرش گرم و فسرده تنش از سرد دميدهنش خشک و شکفته رخش از ابر مژه
سست تن مانده و از سست تني سخت غميتشنگي بايه برده به لب دجله فتاد
که نوان بود ز لرزان تني و پشت خميآب برداشتن از دجله مگر زور نداشت
هات يا شيخ ذهيبا حرمي الرقمشربتي آب طلب کرد ز ملاحي و گفت
گفت: اخسا قطع الله يمين العجميپير گفت اي فتي آن زر که ندارم چه دهم
من ز بغداد چه گويم صفت بي‌کرميآبي از دجله چوبينم که به پيري ندهند
گر چه امروز به ميزان سخن يک درميبي‌درم لاف ز بغداد مزن خاقاني
از نقش هر جمادي کورا روان نبينيخاقانيا فرو خوان اسرار آفرينش
کنجا دلي است گويا کورا زبان نبينياز خوار داشت منگر در ذات هيچ چيزي
زنهار تا به خواري در اين و آن نبينيدر هر دلي است دردي در هر گلي است وردي
ريزه خور خوان من عنصري و رودکيشاعر مفلق منم، خوان معاني مراست
گشته چو مال کريم حرص من از اندکيزنده چو نفس حکيم نام من از تازگي
تيغ کشد هندوي تير زند ناوکيقالت من نيم‌روز، حالت من نيم‌شب
خلق همه کودکند من نکنم کودکيدر بر اين پيرزن هيچ جوان مرد نيست
کرم قزم در هنر زان نکنم کرمکيبلبل خردم که خورد بس کندم کرمکي
وز همه باز است بيش با همه سر کوچکيبوم چنان سربزرگ از همه مرغان کم است
من چو صبا بگذرم تا تو چو گل بترکيتا کي گوئي چو گل دارم ياقوت و زر
حنظل و آنگه خوشي؟ احوال و آنگه يکي؟عذر نهم گرنه‌اي خوش سخن و راست‌بين


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط