0
مسیر جاری :
مي‌ندانم چکنم چاره من اين دستان را سعدی شیرازی

مي‌ندانم چکنم چاره من اين دستان را

مي‌ندانم چکنم چاره من اين دستان را شاعر : سعدي تا به دست آورم آن دلبر پردستان را مي‌ندانم چکنم چاره من اين دستان را تابه خون دل من رنگ کند دستان را او به شمشير جفا خون...
ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا سعدی شیرازی

ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا

ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا شاعر : سعدي به وصل خود دوايي کن دل ديوانه‌ي ما را ز حد بگذشت مشتاقي و صبر اندر غمت يارا مگر ليلي کند درمان غم مجنون شيدا را علاج...
اي دست تو آتش زده در خرمن من سعدی شیرازی

اي دست تو آتش زده در خرمن من

اي دست تو آتش زده در خرمن من شاعر : سعدي تو دست نمي‌گذاري از دامن من اي دست تو آتش زده در خرمن من هرچند حلال نيست در گردن من اين دست نگارين که به سوزن زده‌اي وآن خنده‌ي...
با دوست چنانکه اوست مي‌بايد داشت سعدی شیرازی

با دوست چنانکه اوست مي‌بايد داشت

با دوست چنانکه اوست مي‌بايد داشت شاعر : سعدي خونابه درون پوست مي‌بايد داشت با دوست چنانکه اوست مي‌بايد داشت از بهر دل تو دوست مي‌بايد داشت دشمن که نمي‌توانمش ديد به چشم...
اي سرو بلند قامت دوست سعدی شیرازی

اي سرو بلند قامت دوست

اي سرو بلند قامت دوست شاعر : سعدي وه وه که شمايلت چه نيکوست اي سرو بلند قامت دوست هر سرو سهي که بر لب جوست در پاي لطافت تو ميراد در زير قبا چو غنچه در پوست نازک...
متي حللت به شيراز يا نسيم الصبح سعدی شیرازی

متي حللت به شيراز يا نسيم الصبح

متي حللت به شيراز يا نسيم الصبح شاعر : سعدي خذالکتاب و بلغ سلامي الاحباب متي حللت به شيراز يا نسيم الصبح همي کنم به ضرورت چو صبر ماهي از آب اگر چه صبر من از روي دوست...
ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي سعدی شیرازی

ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي

ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي شاعر : سعدي دلم به غمزه ربودي دگر چه مي‌خواهي ندانم از من خسته جگر چه مي‌خواهي ز روزگار من آشفته‌تر چه مي‌خواهي اگر تو بر دل آشفتگان...
نشنيده‌ام که ماهي بر سر نهد کلاهي سعدی شیرازی

نشنيده‌ام که ماهي بر سر نهد کلاهي

نشنيده‌ام که ماهي بر سر نهد کلاهي شاعر : سعدي يا سرو با جوانان هرگز رود به راهي نشنيده‌ام که ماهي بر سر نهد کلاهي هر روزش از گريبان سر برنکرد ماهي سرو بلند بستان با اين...
اگرم حيات بخشي و گرم هلاک خواهي سعدی شیرازی

اگرم حيات بخشي و گرم هلاک خواهي

اگرم حيات بخشي و گرم هلاک خواهي شاعر : سعدي سر بندگي به حکمت بنهم که پادشاهي اگرم حيات بخشي و گرم هلاک خواهي تو هزار خون ناحق بکني و بي گناهي من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم...
اي که به حسن قامتت سرو نديده‌ام سهي سعدی شیرازی

اي که به حسن قامتت سرو نديده‌ام سهي

اي که به حسن قامتت سرو نديده‌ام سهي شاعر : سعدي گر همه دشمني کني از همه دوستان بهي اي که به حسن قامتت سرو نديده‌ام سهي شير که پايبند شد تن بدهد به روبهي جور بکن که حاکمان...