0
مسیر جاری :
ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني سعدی شیرازی

ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني

ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني شاعر : سعدي دودم به سر برآمد زين آتش نهاني ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني ما را نمي‌گشايند از قيد مهرباني شيراز در نبسته‌ست از کاروان...
جمعي که تو در ميان ايشاني سعدی شیرازی

جمعي که تو در ميان ايشاني

جمعي که تو در ميان ايشاني شاعر : سعدي زان جمع به دربود پريشاني جمعي که تو در ميان ايشاني آرام دلي و مرهم جاني اي ذات شريف و شخص روحاني وان حلقه که در ميان ايشاني ...
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستاني سعدی شیرازی

بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستاني

بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستاني شاعر : سعدي به غلغل در سماع آيند هر مرغي به دستاني بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستاني که خاک مرده بازآيد در او روحي و ريحاني ...
بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني سعدی شیرازی

بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني

بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني شاعر : سعدي حاکمي گر به قهر مي‌راني بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني که تو صورت به کس نمي‌ماني کس نشايد که بر تو بگزينند ور تو ما را به هيچ نستاني...
بر آنم گر تو بازآيي که در پايت کنم جاني سعدی شیرازی

بر آنم گر تو بازآيي که در پايت کنم جاني

بر آنم گر تو بازآيي که در پايت کنم جاني شاعر : سعدي و زين کمتر نشايد کرد در پاي تو قرباني بر آنم گر تو بازآيي که در پايت کنم جاني کز ابر لطف بازآيد به خاک تشنه باراني ...
اي سرو حديقه معاني سعدی شیرازی

اي سرو حديقه معاني

اي سرو حديقه معاني شاعر : سعدي جاني و لطيفه جهاني اي سرو حديقه معاني خوشتر که پس از تو زندگاني پيش تو به اتفاق مردن تو فتنه آخرالزماني چشمان تو سحر اولين اند ...
بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنم سعدی شیرازی

بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنم

بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنم شاعر : سعدي ور جوابم ندهي مي‌رسدت کبر و مني بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنم تا بدان ساعد سيمينش به چوگان بزني مرد راضيست که در پاي...
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني سعدی شیرازی

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني شاعر : سعدي يک نفس از درون من خيمه به در نمي‌زني کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني ور تو درخت دوستي از بن و بيخ برکني مهرگياه عهد من...
سروقدي ميان انجمني سعدی شیرازی

سروقدي ميان انجمني

سروقدي ميان انجمني شاعر : سعدي به که هفتاد سرو در چمني سروقدي ميان انجمني به تماشاي لاله و سمني جهل باشد فراق صحبت دوست جز در آيينه مثل خويشتني اي که هرگز نديده‌اي...
زنده بي دوست خفته در وطني سعدی شیرازی

زنده بي دوست خفته در وطني

زنده بي دوست خفته در وطني شاعر : سعدي مثل مرده‌ايست در کفني زنده بي دوست خفته در وطني چه بود بي وجود روح تني عيش را بي تو عيش نتوان گفت چون تو سروي نيافت در چمني ...