مسیر جاری :
عمري به بوي ياري کرديم انتظاري
عمري به بوي ياري کرديم انتظاري شاعر : سعدي زان انتظار ما را نگشود هيچ کاري عمري به بوي ياري کرديم انتظاري وز محنت فراقش بر دل بماند باري از دولت وصالش حاصل نشد مرادي...
دو چشم مست تو برداشت رسم هشياري
دو چشم مست تو برداشت رسم هشياري شاعر : سعدي و گر نه فتنه نديدي به خواب بيداري دو چشم مست تو برداشت رسم هشياري سپهر با تو چه پهلو زند به غداري زمانه با تو چه دعوي کند...
خوش بود ياري و ياري بر کنار سبزه زاري
خوش بود ياري و ياري بر کنار سبزه زاري شاعر : سعدي مهربانان روي بر هم وز حسودان برکناري خوش بود ياري و ياري بر کنار سبزه زاري گو غنيمت دان که ديگر دير دير افتد شکاري هر...
خبر از عيش ندارد که ندارد ياري
خبر از عيش ندارد که ندارد ياري شاعر : سعدي دل نخوانند که صيدش نکند دلداري خبر از عيش ندارد که ندارد ياري تا دگر برنکنم ديده به هر ديداري جان به ديدار تو يک روز فدا خواهم...
اي گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
اي گنج نوشدارو با خستگان نگه کن شاعر : سعدي مرهم به دست و ما را مجروح ميگذاري اي گنج نوشدارو با خستگان نگه کن ور نه به شکل شيرين شور از جهان برآري يا خلوتي برآور يا...
هر نوبتم که در نظر اي ماه بگذري
هر نوبتم که در نظر اي ماه بگذري شاعر : سعدي بار دوم ز بار نخستين نکوتري هر نوبتم که در نظر اي ماه بگذري بسيار ديدهام نه بدين لطف و دلبري انصاف ميدهم که لطيفان و دلبران...
هرگز اين صورت کند صورتگري
هرگز اين صورت کند صورتگري شاعر : سعدي يا چنين شاهد بود در کشوري هرگز اين صورت کند صورتگري ماه رخساري ملايک منظري سرورفتاري صنوبرقامتي در نميآيد به چشمش ديگري ميرود...
گر کنم در سر وفات سري
گر کنم در سر وفات سري شاعر : سعدي سهل باشد زيان مختصري گر کنم در سر وفات سري صبر کن تا ببينمت نظري اي که قصد هلاک من داري که حرامست چشم بر دگري نه حرامست در رخ...
گر برود به هر قدم در ره ديدنت سري
گر برود به هر قدم در ره ديدنت سري شاعر : سعدي من نه حريف رفتنم از در تو به هر دري گر برود به هر قدم در ره ديدنت سري چشم نميکنم به خود تا چه رسد به ديگري تا نکند وفاي...
کس درنيامدست بدين خوبي از دري
کس درنيامدست بدين خوبي از دري شاعر : سعدي ديگر نياورد چو تو فرزند مادري کس درنيامدست بدين خوبي از دري گويد دو آفتاب نباشد به کشوري خورشيد اگر تو روي نپوشي فرورود زيباتر...