0
مسیر جاری :
اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري سعدی شیرازی

اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري

اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري شاعر : سعدي آن جا که باد زهره ندارد خبر بري اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري پيغام دوستان برساني بدان پري اي مرغ اگر پري به سر کوي آن صنم...
آخر نگاهي بازکن وقتي که بر ما بگذري سعدی شیرازی

آخر نگاهي بازکن وقتي که بر ما بگذري

آخر نگاهي بازکن وقتي که بر ما بگذري شاعر : سعدي يا کبر منعت مي‌کند کز دوستان ياد آوري آخر نگاهي بازکن وقتي که بر ما بگذري هرگز نباشد در چمن سروي بدين خوش منظري هرگز نبود...
مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي سعدی شیرازی

مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي

مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي شاعر : سعدي که روي چون قمر از دستان بپوشيدي مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي تو را چه بود که تا صبح مي‌خروشيدي من از جفاي زمان بلبلا نخفتم دوش ...
خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي سعدی شیرازی

خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي

خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي شاعر : سعدي که برگذشتي و از دوستان نپرسيدي خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي که بي‌گنه بکشي از خدا نترسيدي گرفتمت که نيامد ز روي خلق آزرم که...
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي سعدی شیرازی

نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي

نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي شاعر : سعدي که ما را بيش از اين طاقت نماندست آرزومندي نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي بديع از طبع موزونت که در بر دوستان بندي ...
گفتم آهن دلي کنم چندي سعدی شیرازی

گفتم آهن دلي کنم چندي

گفتم آهن دلي کنم چندي شاعر : سعدي ندهم دل به هيچ دلبندي گفتم آهن دلي کنم چندي هرگزش گوش نشنود پندي وان که را ديده در دهان تو رفت با تو آميزشي و پيوندي خاصه ما را...
چه باز در دلت آمد که مهر برکندي سعدی شیرازی

چه باز در دلت آمد که مهر برکندي

چه باز در دلت آمد که مهر برکندي شاعر : سعدي چه شد که يار قديم از نظر بيفکندي چه باز در دلت آمد که مهر برکندي هنوز وقت نيامد که بازپيوندي ز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست...
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی سعدی شیرازی

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی /به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی
مپرس از من که هيچم ياد کردي سعدی شیرازی

مپرس از من که هيچم ياد کردي

مپرس از من که هيچم ياد کردي شاعر : سعدي که خود هيچم فرامش مي‌نگردي مپرس از من که هيچم ياد کردي غمت خوردند و کس را غم نخوردي چه نيکوروي و بدعهدي که شهري به صلحيم و...
ديدي که وفا به جا نياوردي سعدی شیرازی

ديدي که وفا به جا نياوردي

ديدي که وفا به جا نياوردي شاعر : سعدي رفتي و خلاف دوستي کردي ديدي که وفا به جا نياوردي درماندگيم به هيچ نشمردي بيچارگيم به چيز نگرفتي تو بي گنهي ز من بيازردي من...