مسیر جاری :
همه چشميم تا برون آيي
همه چشميم تا برون آيي شاعر : سعدي همه گوشيم تا چه فرمايي همه چشميم تا برون آيي متصور شود شکيبايي تو نه آن صورتي که بي رويت تا تو دستم به خون نيالايي من ز دست تو...
هر کس به تماشايي رفتند به صحرايي
هر کس به تماشايي رفتند به صحرايي شاعر : سعدي ما را که تو منظوري خاطر نرود جايي هر کس به تماشايي رفتند به صحرايي هر کو به وجود خود دارد ز تو پروايي با چشم نميبيند يا...
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زيبايي
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زيبايي شاعر : سعدي که هر کس با دلارامي سري دارند و سودايي نه من تنها گرفتارم به دام زلف زيبايي هزاران سرو بستاني فداي سروبالايي قرين يار...
من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي
من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي شاعر : سعدي عهد نابستن از آن به که ببندي و نپايي من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي بايد اول به تو گفتن که چنين خوب چرايي دوستان...
مشتاق توام با همه جوري و جفايي
مشتاق توام با همه جوري و جفايي شاعر : سعدي محبوب مني با همه جرمي و خطايي مشتاق توام با همه جوري و جفايي در حضرت سلطان که برد نام گدايي من خود به چه ارزم که تمناي تو ورزم...
گرم راحت رساني ور گزايي
گرم راحت رساني ور گزايي شاعر : سعدي محبت بر محبت ميفزايي گرم راحت رساني ور گزايي که هست از ديرگه باز آشنايي به شمشير از تو بيگانه نگردم من از قيدت نميخواهم رهايي...
دريچهاي ز بهشتش به روي بگشايي
دريچهاي ز بهشتش به روي بگشايي شاعر : سعدي که بامداد پگاهش تو روي بنمايي دريچهاي ز بهشتش به روي بگشايي صباح مقبل آن کز درش تو بازآيي جهان شبست و تو خورشيد عالم آرايي...
خبرت خرابتر کرد جراحت جدايي
خبرت خرابتر کرد جراحت جدايي شاعر : سعدي چو خيال آب روشن که به تشنگان نمايي خبرت خرابتر کرد جراحت جدايي چه از اين به ارمغاني که تو خويشتن بيابي تو چه ارمغاني آري که به...
چه رويست آن که ديدارش ببرد از من شکيبايي
چه رويست آن که ديدارش ببرد از من شکيبايي شاعر : سعدي گواهي ميدهد صورت بر اخلاقش به زيبايي چه رويست آن که ديدارش ببرد از من شکيبايي اگر تلخ اتفاق افتد به شيريني بيندايي...
تو پري زاده ندانم ز کجا ميآيي
تو پري زاده ندانم ز کجا ميآيي شاعر : سعدي کادميزاده نباشد به چنين زيبايي تو پري زاده ندانم ز کجا ميآيي مثل اين روي و نشايد که به کس بنمايي راست خواهي نه حلالست که پنهان...