مسیر جاری :
دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع
دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع شاعر : سعدي ديده به سوي ديگري دارم و دل به سوي او دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع عمر به نقد ميرود در سر گفت و گوي او دامن من به دست او روز...
صيد بيابان عشق چون بخورد تير او
صيد بيابان عشق چون بخورد تير او شاعر : سعدي سر نتواند کشيد پاي ز زنجير او صيد بيابان عشق چون بخورد تير او گر به شکار آمدست دولت نخجير او گو به سنانم بدوز يا به خدنگم...
گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او
گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او شاعر : سعدي روي خلاص نيست بجهد از کمند او گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او عقلت بگفت و گوش نکردي به پند او مستوجب ملامتي اي دل که چند بار...
من از دست کمانداران ابرو
من از دست کمانداران ابرو شاعر : سعدي نمييارم گذر کردن به هر سو من از دست کمانداران ابرو ندانم قرص خورشيدست يا رو دو چشمم خيره ماند از روشنايي کمندست آن که وي دارد...
اي چشم تو دلفريب و جادو
اي چشم تو دلفريب و جادو شاعر : سعدي در چشم تو خيره چشم آهو اي چشم تو دلفريب و جادو زان چشم هميکنم به هر سو در چشم مني و غايب از چشم چون چشم برافکنم بر آن رو صد...
چه روي و موي و بناگوش و خط و خالست اين
چه روي و موي و بناگوش و خط و خالست اين شاعر : سعدي چه قد و قامت و رفتار و اعتدالست اين چه روي و موي و بناگوش و خط و خالست اين به ديگري نگرد يا به خود محالست اين کسي که...
صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از يمين
صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از يمين شاعر : سعدي عقل و طبعم خيره گشت از صنع رب العالمين صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از يمين کودکي گفتا تو پيري با خردمندان نشين با جوانان...
بهست آن يا زنخ يا سيب سيمين
بهست آن يا زنخ يا سيب سيمين شاعر : سعدي لبست آن يا شکر يا جان شيرين بهست آن يا زنخ يا سيب سيمين حکايت ميکند بتخانه چين بتي دارم که چين ابروانش ز چشمانم بيفتادست پروين...
نشان بخت بلندست و طالع ميمون
نشان بخت بلندست و طالع ميمون شاعر : سعدي علي الصباح نظر بر جمال روزافزون نشان بخت بلندست و طالع ميمون چگونه دوست ندارد شمايل موزون علي الخصوص کسي را که طبع موزونست ...
دي به چمن برگذشت سرو سخنگوي من
دي به چمن برگذشت سرو سخنگوي من شاعر : سعدي تا نکند گل غرور رنگ من و بوي من دي به چمن برگذشت سرو سخنگوي من آب گلستان ببرد شاهد گلروي من برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار ...