مسیر جاری :
فراق دوستانش باد و ياران
فراق دوستانش باد و ياران شاعر : سعدي که ما را دور کرد از دوستداران فراق دوستانش باد و ياران چو بلبل در قفس روز بهاران دلم دربند تنهايي بفرسود که قتل مور در پاي سواران...
دو چشم مست ميگونت ببرد آرام هشياران
دو چشم مست ميگونت ببرد آرام هشياران شاعر : سعدي دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بيداران دو چشم مست ميگونت ببرد آرام هشياران چو سيل از سر گذشت آن را چه ميترساني از باران...
بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران
بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران شاعر : سعدي کز سنگ گريه خيزد روز وداع ياران بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران داند که سخت باشد قطع اميدواران هر کو شراب فرقت روزي چشيده...
چه خوشست بوي عشق از نفس نيازمندان
چه خوشست بوي عشق از نفس نيازمندان شاعر : سعدي دل از انتظار خونين دهن از اميد خندان چه خوشست بوي عشق از نفس نيازمندان به ورع خلاص يابد ز فريب چشم بندان مگر آن که هر دو...
خوشا و خرما وقت حبيبان
خوشا و خرما وقت حبيبان شاعر : سعدي به بوي صبح و بانگ عندليبان خوشا و خرما وقت حبيبان که ساکن گردد آشوب رقيبان خوش آن ساعت نشيند دوست با دوست برآورده دو سر از يک گريبان...
برخيز که ميرود زمستان
برخيز که ميرود زمستان شاعر : سعدي بگشاي در سراي بستان برخيز که ميرود زمستان منقل بگذار در شبستان نارنج و بنفشه بر طبق نه زحمت ببرد ز پيش ايوان وين پرده بگوي تا...
اي کودک خوبروي حيران
اي کودک خوبروي حيران شاعر : سعدي در وصف شمايلت سخندان اي کودک خوبروي حيران کرديم و صبوري از تو نتوان صبر از همه چيز و هر که عالم اي سخت کمان سست پيمان ديدي که وفا...
در وصف نيايد که چه شيرين دهنست آن
در وصف نيايد که چه شيرين دهنست آن شاعر : سعدي اينست که دور از لب و دندان منست آن در وصف نيايد که چه شيرين دهنست آن بالا نتوان خواند که سرو چمنست آن عارض نتوان گفت که...
يا رب آن رويست يا برگ سمن
يا رب آن رويست يا برگ سمن شاعر : سعدي يا رب آن قدست يا سرو چمن يا رب آن رويست يا برگ سمن در چمن کس ديد سرو سيمتن بر سمن کس ديد جعد مشکبار چون تو شمعي در هزاران انجمن...
بکن چندان که خواهي جور بر من
بکن چندان که خواهي جور بر من شاعر : سعدي که دستت بر نميدارم ز دامن بکن چندان که خواهي جور بر من که بازش دل نميخواهد نشيمن چنان مرغ دلم را صيد کردي گرفتارست در پايش...