0
مسیر جاری :
اي به ديدار تو روشن چشم عالم بين من سعدی شیرازی

اي به ديدار تو روشن چشم عالم بين من

اي به ديدار تو روشن چشم عالم بين من شاعر : سعدي آخرت رحمي نيايد بر دل مسکين من اي به ديدار تو روشن چشم عالم بين من خود نمي‌سوزد دلت چون شمع بر بالين من سوزناک افتاده...
وه که جدا نمي‌شود نقش تو از خيال من سعدی شیرازی

وه که جدا نمي‌شود نقش تو از خيال من

وه که جدا نمي‌شود نقش تو از خيال من شاعر : سعدي تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من وه که جدا نمي‌شود نقش تو از خيال من بس که به هجر مي‌دهد عشق تو گوشمال من ناله زير...
اي روي تو راحت دل من سعدی شیرازی

اي روي تو راحت دل من

اي روي تو راحت دل من شاعر : سعدي چشم تو چراغ منزل من اي روي تو راحت دل من کميخته‌اند با گل من آبيست محبت تو گويي اي بخت سعيد مقبل من شادم به تو مرحبا و اهلا ...
گواهي امينست بر درد من سعدی شیرازی

گواهي امينست بر درد من

گواهي امينست بر درد من شاعر : سعدي سرشک روان بر رخ زرد من گواهي امينست بر درد من الا اي گل نازپرورد من ببخشاي بر ناله عندليب به نزد تو باد آورد گرد من که گر هم...
چشم اگر با دوست داري گوش با دشمن مکن سعدی شیرازی

چشم اگر با دوست داري گوش با دشمن مکن

چشم اگر با دوست داري گوش با دشمن مکن شاعر : سعدي تيرباران قضا را جز رضا جوشن مکن چشم اگر با دوست داري گوش با دشمن مکن گو حريف آتشين را طوف پيرامن مکن هر که ننهادست چون...
آخر نگهي به سوي ما کن سعدی شیرازی

آخر نگهي به سوي ما کن

آخر نگهي به سوي ما کن شاعر : سعدي دردي به ارادتي دوا کن آخر نگهي به سوي ما کن آخر به غلط يکي وفا کن بسيار خلاف عهد کردي يک روز تو نيز ياد ما کن ما را تو به خاطري...
تا کي اي جان اثر وصل تو نتوان ديدن سعدی شیرازی

تا کي اي جان اثر وصل تو نتوان ديدن

تا کي اي جان اثر وصل تو نتوان ديدن شاعر : سعدي که ندارد دل من طاقت هجران ديدن تا کي اي جان اثر وصل تو نتوان ديدن دل نهادم به جفاهاي فراوان ديدن بر سر کوي تو گر خوي تو...
ميان باغ حرامست بي تو گرديدن سعدی شیرازی

ميان باغ حرامست بي تو گرديدن

ميان باغ حرامست بي تو گرديدن شاعر : سعدي که خار با تو مرا به که بي تو گل چيدن ميان باغ حرامست بي تو گرديدن حرام صرف بود بي تو باده نوشيدن و گر به جام برم بي تو دست در...
دست با سرو روان چون نرسد در گردن سعدی شیرازی

دست با سرو روان چون نرسد در گردن

دست با سرو روان چون نرسد در گردن شاعر : سعدي چاره‌اي نيست بجز ديدن و حسرت خوردن دست با سرو روان چون نرسد در گردن صبر اگر هست و گر نيست ببايد کردن آدمي را که طلب هست و...
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن سعدی شیرازی

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن شاعر : سعدي به هم نشستن و حلواي آشتي خوردن چه خوش بود دو دلارام دست در گردن دريغ باشد بي دوستان به سر بردن به روزگار عزيزان که روزگار...