مسیر جاری :
کوچه باغ تمنا
اگرچه خیمه در این خاک مختصر دارم هنوز از مدد دوست بال و پر دارم به رغم گردش دوران سنگ میبارد هنوز آینهای پاک چون سحر دارم
کنار خسته رود
ققنوسهای شهر من بوی خاکستر را فراموش کردهاند وقتی که دانههای سیب از چشمهای دختر آدم
کلمه
و کلمهها به تماشای آب آمدهاند به شکل آینه و آفتاب آمدهاند به شکل دشت، به رنگ غروب، اهل نسیم چه ملتهب و چه بی التهاب آمدهاند
کشتی نجات
ای آن که در عزای تو آدم گریسته از داغ تو پیمبر خاتم گریسته بر پارههای پیکرت ای کشتی نجات ارواح انبیا همه با هم گریسته
کربلایی تازه
بوی زهرا میدهد بانوی من پیراهن تو قد علم کرده است ماه آسمان از دامن تو! آفتاب از شرمساری، آب خواهد شد، ببیند، لحظهای، مهتاب زیبا، چشمهای روشن تو!
کربلا ای دریچهی توحید
کربلا! ای دریچهی توحید آینه در برابر خورشید ای ستاره، ستارهی ازلی آفتاب همیشه لم یزلی کربلا! ای رهاترین فریاد
کبوترانه
تو از تبار آبها به، آب از تبار توست و آب بعد سالها هنوز بی قرار توست
کبوتر دل
دلم برای ضریحت بهانه میگیرد سراغ زمزمههای شبانه میگیرد کبوتر دل دیوانهام به گرد حرم ز دستهای کریم، تو دانه میگیرد
کبوتر بر نی
چیست این حرمت اولاد پیمبر بر نی همهی غربت سی سالهی حیدر بر نی چیست این کوچه غریبانهی یک قافله مرد آخرین هجرت یک دسته کبوتر بر نی
کاش مانند لالهها بودم
کاش مانند لالهها بودم لالهی سرخ کربلا بودم کاش دور تو ای گل خورشید مثل پروانهای رها بودم