مسیر جاری :
معراج سخن
خون در دل خون زمزمه جوش است، بیایید گوش از همه دل ناله نیوش است، بیایید ساز دل عشاق به آهنگ حسینی در زیر و بم جوش و خروش است، بیایید
مظلومتر از خون سیاوش
ای خون تو مظلومتر از خون سیاوش از ماتم داغ تو جهان گشته سیه پوش تیغات به جز از جوهر غیرت نخورد آب زخم عطشات جز دم خنجر نکند نوش
مصاف گلو
«خورشید سر برهنه برون آمد» چون گوی آتشین و سراسر سوخت آیینههای عرش ترک برداشت، قلب هزار پارهی حیدر سوخت از فتنهها فرقهی نوبنیاد، آتش به هرچه بود و نبود افتاد تنها نه روح پاک شقایق مرد تنها نه بالهای...
مشک
چه جوری میتونه آخه نباشه دل نگرونش؟ سه تا بچههاشُ کشتن، اینه آخرین جوونش! ولی اون ماه قبیلهس نمیشه شب شه، نباشه مگر اون موقع که دیگه نباشه نام و نشونش
مشک و اشک
بر دشنههای سرخشان خندید و برخاست لبهای خشک بچهها را دید و برخاست سمت غروبی سرخ تر، خاموش میرفت با مشک پر از تشنگی، بر دوش میرفت
مشق سراب
انگشتهای تشنه نوشتندآب خط زد عطش ادامه مشق سراب را پرسید: «آی! کیست که یاری کند مرا؟» پرسید و زخم آینهای شد جواب را
مسیرآخر
مردی که دریای خروشان خواهرش بود آهنگ باران درصدای مادرش بود اندیشهاش گام کبوتر داشت، اما برهان طوفان در هوای باورش بود
مردی کوچک
با پیکر پاره پاره، مردی کوچک بر خاست ز گهواره، مردی کوچک حلقوم لطیف، تیر، دستی نامرد اندوه، عطش، شراره، مردی کوچک از حنجر زخم خوردهاش می افشاند
مرد کوچک سال عاشق
ظهر عاشورا که شرح شعلهی آغاز بود مرد کوچک سال عاشق، آخرین سرباز بود شرح هفتاد و دو زخمی را که بر تاریخ ماست ازگلوی خون نثارش اولین آواز بود
مرد فردا
ماندیم لب تشنه اینجا در متن صحرا برادر آلاله تب کرد آن جا، پژمرد بی ما، برادر آن سو ترک رود جاری میغلتد از بی قراری