مسیر جاری :
نشانی از آتش
ای آسمانیان که زمین در شما گم است دنیا نشسته تا که تماشایتان کند این تیرها که قلب شمارا نشان گرفت شاید تمام قصهی خون را بیان کند
نفس نسیم
هر نفس گویا نسیمی تازه از در میوزد در هوا کسیت باد این گونه پر پر میوزد نه، بهار این باغ را این عطر را هرگز نداشت
نسيم نم زده
جاری شد آه مثل غزل در باد، مثل نسیم نم زده ای در رود مثل خیال قاصدکی غمگین، در گریههای یک شب درد آلود آمد کنار خیمه و چشمانش، لبریز از تلاطم دریا شد
ندامت
شب آرام خروشان میگذشت در سیاهی افکار شب گریز جاری بود اما، مردان مرد درفاصلهی دو انگشت جهانی دیدند
نخستین بهشت
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است سلام من به حسینی که او امام من است سلام من به امام به سیدالشهدا که مقتدای من و شاهد مقام من است
نبودم، ولی...
همانا که شبها قلم میزدند و تقدیرها را به هم میزدند چه می شد اگر با قضا و قدر
مرا خاک پایت رقم میزدند؟
مهر عاشورا
هوای العطش نای گل اناری شد ترانه خشک شد و آب، زخم کاری شد ضریح زخم بلندش در آن تبسم سرخ هوای بال هزار آسمان قناری شد
منظومهی عشق
دیروز من چو ریگ بیابان، خو کرده لحظههای تعب را در خیمه برده سر به گریبان، از یاد برده بانگ طرب را آذین چهره خار مغیلان، مشاطهام رطیل بیابان
مقتل
نسیم از آن سوی مقتل بیاورد خبرش را که روی نیزه طوفان سوار دید سرش را هنوز پشت به آفاق صبح داشت بیابان که آفتاب به خون شست چشم شعله ورش را
مُعَزّا
دل آشفته خدا میطلبد از مس خویش طلا میطلبد حسرت خفتهی ایامش را از کمین گاه قضا میطلبد