0
مسیر جاری :
غزل سروده‌ی آرامش سایر اشعار عاشورایی

غزل سروده‌ی آرامش

پرواز کن کبوتر دل، وقت چینه شد محراب آرزوی تو شهر مدینه شد جایی که باغ اشک دهد، میوه‌ی بهشت جایی که سنگ سخت در آن، آبگینه شد جایی که سجده گاه رسول خدا در او
غزل سپیدار سایر اشعار عاشورایی

غزل سپیدار

گرفته شعله‌ی صبرت عجیب صحرا را و آب کرده دل سنگ‌های خارا را به پیش می‌روی، از موج زخم بیم‌ات نیست کنار می‌زنی آری هجوم دریا را
غزل تشنگی سایر اشعار عاشورایی

غزل تشنگی

گرچه روزی تلخ‌تر از روز عاشورا نبود آنچه دیدیم جز پیشامدی زیبا نبود عشق می‌فرمود «باید رفت» می‌رفتند و هیچ بیم‌‎شان از تیرهای تلخ و بی پروا نبود
غریبه سایر اشعار عاشورایی

غریبه

چقدر آشنا می‌نمایی غریبه! بگو از کجا از جایی، غریبه در این شهر و این شب چه بی سرپناهی نداری مگر آشنایی غریبه
غروب سایر اشعار عاشورایی

غروب

پس از تو آینه‌ها حجمی از غبار شدند چه چشمه‌های زلالی که بی تو تار شدند پس از غروب تو ای آفتاب تا محشر دل من و غم عشق تو هم جوار شدند
غروب‌ها سایر اشعار عاشورایی

غروب‌ها

از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها دنیای خانه روشن و زیبا غروب‌ها از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها آغوش می‌شوند سراپا غروب‌ها
غروب عاشورا سایر اشعار عاشورایی

غروب عاشورا

غروب می‌شود و اشک شعله می‌گیرد میان ظلمت وحشت ستاره می‌میرد غروب می‌شود وناله‌ی قناری‌ها طلوع شیون و اندوه، بی‌قراری‌ها
غروب سرخ کبوتر سایر اشعار عاشورایی

غروب سرخ کبوتر

شب بود و درد بود و پریشانی، شب بود و اسب‌های رها در باد گویی زمین تبلور ماتم بود، گویا زمان گواهی بد می‌داد محزون و دلشکسته و نا آرام، در لحظه‌های ناخوش و نافرجام
غروب است... سایر اشعار عاشورایی

غروب است...

غروب است، اما دگرگون غروبی هوا خون، زمین خون، زمان خون غروبی غروبی که تصویر اشراق دارد فلق عزم تسخیر آفاق دارد نه خورشید را تاب پا پس کشیدن
غروب است و... سایر اشعار عاشورایی

غروب است و...

عطش رفت و آتش نمایان ‌تر زبان‌ها همه خشک و چشمان تر است عطش رفت و هر گوشه از این کویر پر از دست و پا و پر از پیکر است غروب است و دلگیرتر از غروب