مسیر جاری :
![دو حالت دارد! (1) دو حالت دارد! (1)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0036703.jpg)
دو حالت دارد! (1)
راننده ای که تند می راند همیشه برایش دو حالت وجود دارد: یا اینکه تصادف کرده و خودش را از زحمت زنده بودن خلاص می کند! یا اینکه چند نفر را بکشتن می دهد. اگر خودش مرد که خوش به حالش! که از این روزگار نکبتی...
![شوخیه! شوخیه!](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0036162.jpg)
شوخیه!
هیچ یک از بچه ها در خانه نبودند و دلیلی نداشت که به ندای عیال «لبیک» نگویم.
خصوصاً که روز تعطیل بود و بی کاری، در خانه تنگم گذاشته بود. به ناچار زنبیل نان را برداشتم و بعد از خداحافظی موقت به طرف مغازه...
![صبیه ی اوس غضنفر صبیه ی اوس غضنفر](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0036161.jpg)
صبیه ی اوس غضنفر
خانم آغا قرص صورتش را با چادر پوشاند و روکرد به اوس غضنفر و گفت:
«اوس غضنفر، به خدا قسم اگه تموم دنیا را بگردین دامادی مثل هوشنگ خان پیدا نمی کنین.» اوسا که با دست راستش ریشش را مرتب می کرد گفت:
![بهلول می خندد!!(6) بهلول می خندد!!(6)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0023709.jpg)
بهلول می خندد!!(6)
روزی در راهی می رفت ، مردی خوش سیما پیش آمد . بهلول سوالی از او کرد ، جوابی درشت داد و ترش رویی کرد . بهلول گفت : با این ظاهر خوش و باطن ناخوش ، ظرف زرینی را مانی که سرکه در آن ریخته باشند ...
![بهلول می خندد!!(5) بهلول می خندد!!(5)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0023708.jpg)
بهلول می خندد!!(5)
روزی چند مهمان سرزده وارد خانه اش شدند و 7طعام خواستند ،گفت :چیزی در خانه نیست .یکی از آنان گفت :وصف مهمان نوازی تو را شنیده بودیم گفت :دیر زمانیست که مهمان نوازی ترک گفته ام و اینک به خر نوازی مشغولم
![بهلول می خندد!!(4) بهلول می خندد!!(4)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0023707.jpg)
بهلول می خندد!!(4)
خواجه ای افسار قاطری را به دست گرفته، در جاده ای می رفت . بهلول از راه رسد و بصدای بلند گفت : بهای این الاغ چند است ؟ خواجه ای گفت این قاطر است نه الاغ . گفت : از تو نپرسیدم ، از قاطر پرسیدم ...!
![بهلول می خندد!!(3) بهلول می خندد!!(3)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0023706.jpg)
بهلول می خندد!!(3)
روزی به حجره ی خواجه ای رفت و گفت : صد دینار قرض بده . خواجه گفت : پنجاه دینار بیش ندارم . گفت : مانعی نیست ،پنجاه دینار طلب من !
![بهلول می خندد!!(2) بهلول می خندد!!(2)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0023705.jpg)
بهلول می خندد!!(2)
روزی او را به گناهی مؤاخذه کردند و پیش پادشاه بردند،بعد از اثبات گناه گفت بینی او را سوراخ کنید . گفت ای پادشاه ،والله که بینی من دو سوراخ دارد و بسوراخ سوم احتیاج نیست. پادشاه بخندید و او را بخشید .
![بهلول می خندد!!(1) بهلول می خندد!!(1)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0023704.jpg)
بهلول می خندد!!(1)
ابووهیب بهلول ابن عمر والصیرفی کوفی معروف به بهلول مجنون در زمان هارون الرشید خلیفه ستم پیشه عصر خود می زیسته است .
![لبخند نوروزی لبخند نوروزی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/0032792.jpg)
لبخند نوروزی
فقیری به در خانه ای رفت و گفت: شب عید است و دست ما خالی. عیدی دادن ثوابه. صاحب خانه که از آن خسیسها بود، گفت: آره....پیداست مخت خرابه! فقیر گفت: خب حالا که عیدی نمی دی، دیگه چرا دشنام می دی؟ صاحب خانه