0
مسیر جاری :
سحرگه رهروی در سرزمینی شرح دیوان حافظ

سحرگه رهروی در سرزمینی

سحرگاه که لحظه ی گشایش روزنه ای به عالم معناست، انسان صاحبدلی در سرزمینی این نکته ی سربسته را با دوستی گفت:
ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی شرح دیوان حافظ

ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی

چوگان حکم و فرمان در اختیار توست و گویی نمی زنی و اقدامی نمی کنی. شهباز فتح و پیروزی به دست داری، ولی به شکار نمی روی؛ می توانی بهتر از این زندگی کنی؛ پس این کار را بکن.
خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد شرح دیوان حافظ

خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد

خوش و دلپذیر آن است که در کنج خلوت، معشوق فقط به فکر من باشد و با من همراه گردد؛ نه این که من از دوری او بسوزم و او شمع روشنی بخش مجلس دیگران باشد و حتی در این کنج خلوت هم به این عاشق نپردازد و توجهش به...
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد شرح دیوان حافظ

نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد

سرمایه و هستی صوفی -که عبادت ظاهری و پرهیزکاری اوست -آمیخته به تزویر و ریا و ناخالص است. چه بسیار خرقه های صوفیانه ای که برای تظاهر به پرهیزکاری پوشیده می شوند و فقط شایسته و سزاوار سوزاندن هستند.
من و انکار شراب این چه حکایت باشد شرح دیوان حافظ

من و انکار شراب این چه حکایت باشد

آیا این داستان و حکایت که روزی ممکن است من نوشیدن شراب را انکار کرده و با آن مخالفت کنم، محال و عجیب نیست؟ چرا که من صاحب این مقدار شایستگی و فهم هستم که مرا به نوشیدن شراب دعوت می کند و این عقل همان عقلی
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد شرح دیوان حافظ

هر که را با خط سبزت سر سودا باشد

هر کس خط و خال صورت زیبای تو را ببیند، تا زنده است نمی تواند از این دایره ی خط پا بیرون بگذارد و برای همیشه عاشق تو خواهد بود.
به حُسن و خُلق و وفا کس به یار ما نرسد شرح دیوان حافظ

به حُسن و خُلق و وفا کس به یار ما نرسد

در خوش اخلاقی و وفاداری، هیچ کس به پای دوست و یار ما نمی رسد و تو صلاحیت آن را نداری که این سخن مرا منکر شوی.
اگر رَوم ز پی اش فتنه ها برانگیزد شرح دیوان حافظ

اگر رَوم ز پی اش فتنه ها برانگیزد

چنانچه در عشق معشوق، کوشا و در راه او پویا باشم، بلاهایی به سرم در می آورد و بهانه جویی ها را شروع می کند. اگر کوتاه بیایم و از خود خویشتن داری نشان دهم و به سراغ او نروم، کینه می ورزد.
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شرح دیوان حافظ

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

ای مطرب! آهنگی بساز تا بتوان همراه با موسیقی و ساز آن، آهی کشید و ناله ای کرد و شعر و ترانه ای بخوان که با شنیدن آن بتوان شرابی نوشید و مست و حیران شد.
سحر چون خسرو خاور، عَلَم بر کوهساران زد شرح دیوان حافظ

سحر چون خسرو خاور، عَلَم بر کوهساران زد

اول صبح، هنگام طلوع خورشید، یارم به من عاشق لطف کرد و به دیدارم آمد و من از او چنین امید و انتظاری نداشتم.