0
مسیر جاری :
نماز شام غریبان چو گریه آغازم شرح دیوان حافظ

نماز شام غریبان چو گریه آغازم

وقتی در غربت و تنهایی، نماز شام را با گریه آغاز می کنم، با ناله های غریبانه ی خود، گویی قصّه های غربت را سر می دهم.
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم شرح دیوان حافظ

مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم

ای محبوب من!با مژگانت بر دل عاشق من، تیر عشوه و غمزه مزن که من در برابر چشم خمار و مست تو می میرم.
به تیغم گر کُشد دستش نگیرم شرح دیوان حافظ

به تیغم گر کُشد دستش نگیرم

اگر معشوق، مرا با شمشیر خود بکشد، مانع کارش نمی شوم و منّت پذیرم و اگر مرا با تیر بزند، سپاس گزار او خواهم بود.غم و رنج عشق را با جان و دل قبول می کنم.می دانم که در عشق، فنا و نابود می شوم.
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم شرح دیوان حافظ

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

ای معشوق!تو مانند صبح عالمتاب و در حال طلوع و جلوه گری هستی و من مانند شمع خودسوز پاکباز سحرگاهی هستم، پس لبخندی بزن و ببین که چگونه در برابر لبخند زیبایت جان عزیز خود را نثار می کنم.
شعرم به یُمن مدح تو صد ملک دل گشاد شرح دیوان حافظ

شعرم به یُمن مدح تو صد ملک دل گشاد

شعر من به برکت ستایش تو، صد کشور دل را توانست که تسخیر کند؛ گویی زبان فصیح و رسای من، شمشیر کشور گشای توست.
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم شرح دیوان حافظ

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم

سحرگاه، جوزا به نشان اطاعت و بندگی، بند شمشیر خود را باز کرد و در مقابل من قرار داد؛ یعنی بنده و غلام شاه هستم و بر این امر سوگند یاد می کنم.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم شرح دیوان حافظ

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

من کیستم که بر آن خاطر معطّر و خوشبوی تو بگذرم؟!ای معشوق!ای کسی که خاک آستان تو مانند تاج سر من است!ای کسی که در حقّ این عاشق بینوای خود، لطف و عنایت داری.
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم شرح دیوان حافظ

مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم

من با معشوق خود عهد و پیمانی بسته ام که تا زنده ام، دوستدار عاشقان و هواخواهان او باشم و آنان را مانند جان، عزیز و گرامی بدارم.آری هر چیز و هر کس که به معشوق مربوط و وابسته باشد، برای من گرامی و محترم...
در نهانخانه ی عشرت صنمی خوش دارم شرح دیوان حافظ

در نهانخانه ی عشرت صنمی خوش دارم

در خلوت خود که با عیش و شادی همراه است، تصور می کنم که به وصال آن معشوق زیبا رسیده ام، آری به یاد پیچ و تاب سر زلف او و چهره ی زیبای او بیتاب و بی قرار هستم.
گر دوست دهد خاک کف پای نگارم شرح دیوان حافظ

گر دوست دهد خاک کف پای نگارم

اگر خاک کف پای معشوق را به دست بیاورم، بر صفحه ی چشم های خود از آن، قصّه و حکایت عشق را نقش می کنم و چون سرمه بر چشمانم می کشم؛ خاک کف پای او، روشنی بخش چشم های من است.