به تیغم گر کُشد دستش نگیرم *** و گر تیرم زند منّت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر *** که پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی گر از پایم در آرد *** به جز ساغر که باشد دستگیرم
برآی ای آفتاب صبح امّید *** که در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خرابات *** به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند *** که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوی تو حافظ *** که گر آتش شوم در وی نگیرم
تفسیر عرفانی
1.اگر معشوق، مرا با شمشیر خود بکشد، مانع کارش نمی شوم و منّت پذیرم و اگر مرا با تیر بزند، سپاس گزار او خواهم بود.غم و رنج عشق را با جان و دل قبول می کنم.می دانم که در عشق، فنا و نابود می شوم.
2.ای یار!به کمان ابرویت بگو که به سوی من تیر پرتاب کند تا پیش دست و بازوی تو جان دهم؛ قربان این مهارت تو.
3.اگر غم دنیا مرا از پای درآورد، به جز جام شراب، چه کسی می تواند مرا یاری کند و از غم رهایی بخشد؟
4.ای آفتاب صبح امید!طلوع کن و مرا از دست شب تاریک فراق نجات بده.ای معشوق!مرا به وصال خود برسان.
5.ای پیر باده فروش!به فریادم برس و با جرعه ای شراب مرا جوان کن؛ زیرا که در غم فراق، پیر و فرسوده شده ام.
6.ای یار!دیشب به گیسوی تو سوگند خوردم که هرگز سر از پای تو برندارم و در عشق تو وفادار بمانم.
7.ای حافظ!خرقه ی ریایی تقوی را بسوزان و نابود کن؛ زیرا عاشقی و مستی با صلاح و پرهیزکاری نسبتی ندارند.این خرقه ی ریایی حتی ارزش سوزاندن هم ندارد.در عشق و مستی، ریاکاری وجود ندارد.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول