در نهانخانه ی عشرت صنمی خوش دارم *** کز سر زلف و رُخش نعل در آتش دارم
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند *** وین همه منصب از آن حور پریوش دارم
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری *** من به آه سحرت زلف مشوّش دارم
گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست *** من رخ زرد به خونابه مُنقّش دارم
گر به کاشانه ی رندان قدمی خواهی زد *** نقل شعر شکرین و میِ بِی غش دارم
ناوک غمزه بیاور و رسن زلف که من *** جنگ ها با دل مجروح بلاکش دارم
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است *** بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
تفسیر عرفانی
1.در خلوت خود که با عیش و شادی همراه است، تصور می کنم که به وصال آن معشوق زیبا رسیده ام، آری به یاد پیچ و تاب سر زلف او و چهره ی زیبای او بیتاب و بی قرار هستم.
2.من آشکارا و بدون ترس، عشقبازی و رندی و شرابخواری می کنم و از ملامت و سرزنش دیگران ناراحت نمی شوم.من این مقام و مرتبه ها را از آن زیباروی پری مانند دارم.آری رندی و عاشقی، بیش از منصب های دنیا داران حرمت دارد.
3.ای یار!اگر تو مرا این گونه پریشان و بی قرار می کنی، من نیز دعا می کنم که زلف تو پریشان باشد؛ همان طور که نسیم، زلف زیبارویان را پریشان می کند، من دعا می کنم که زلف تو پریشان باشد.
4.اگر معشوق به این صورت جلوه گری کند و نمایان شود -همه را عاشق خود کند -من چهره ی زرد خود را با اشک خونین خود منقّش خواهم کرد و از حسرت، خون می گریم.
5.ای یار!اگر به خولت ما رندان عاشق پیشه ی مست، قدم بگذاری، من با شراب صاف و روشن و نقل شیرین شعرم از تو پذیرایی خواهم کرد.
6.ای معشوق!تیز غمزه و زنجیر گیسویت را بیاور، زیرا من با این دل مجروح و بلا دیده ی خود جنگ های بسیار دارم؛ می خواهم آن را آرام کنم و به زنجیر بکشم، اما نمی توانم.
7.ای حافظ!وقتی غم و شادی های این دنیا زودگذر است و همیشگی نیست، پس بهتر است که من خاطر خود را شاد و خوش داشته باشم و غم را به دل راه ندهم.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول